Thursday, May 10, 2012

واژه هایی نو باید ساخت...

شا-آریامهر........

رنج را شناختم، دریافتم درد چیست. میدانم زندگی بازیهای تلخی دارد. میدانم حادثه خبر نمیکند. میدانم مرگ هست دوری هست غم هست. میدانم کودکانی بیگناه بجای درس خواندن کار میکنند، کتک میخورند و سر بی شام بر بالین میگذراند. ولی نمیدانستم کودکانی هستند که با همه این درد و رنج، اجازه مییابند به مدرسه بروند و در راه مدرسه هر روز باید از چنین رودخانه یی عبور کنند و... در سرمای زمستان با لباسهای خیس بر سر کلاسی دوردستها آنطرفتر بنشینند و باز در راه برگشتن دوباره خیس شوند. و باز هم با همان اشتیاق صبح فردا دوباره به مدرسه روند..نمیدانستم چقدر ضعیفم . نمیدانستم قدرت حقیقی و عشق بیدریغ اینجاست...در قلبهای این کودکان مظلوم، در پاهای هر روز یخ زده آنان. در رنج پی پایان کودکان کشورم ایران..

No comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.