آقای شریعتمداری، فرزند آیت الله شریعت مداری, در گفتگوی خود
با شاهزاده رضا پهلوی به نکاتی اشاره کردند که بررسی آنها خالی از لطف نمیباشد.
لازم به ذکر است که در این نقد به قسمتهایی از سخنان ایشان که به نظرم درست و خالی
از اشگال بود نمیپردازم....
نخست، ایشان یادآوری کردند که اگر آنجا حضور دارند و با شاهزاده
رضا پهلوی گفتگو دارند، بدور ازتعلقات ابا اجدادی طرفین است و بنابر این شاهزاده را
از فرزند پادشاه بودن و خود را از فرزند آیت اله بودن، بری دانستند. ولی بلافاصله در
بخش نخست سخنان خود، در این حال که به هر دو نهاد سلطنت و دین خرده گرفتند، و هر دو
را موجب وضعیت فعلی برشمردند، تقصیر اصلی را بر دوش نهاد سلطنتی گذشتند که میخواسته
با سکولاریزاسیون از بالا، دست روحانیت را کوتاه کند و در نتیجه موجب قوی تر شدن هر
روزه آن گشته است. در اینجا حتی اشاره کردند: " نهاد سلطنت با باز سازی خودش و
تکمیلش، پاره یی از الزامات جامعه مدرن را گرفت، رجال روحانی را از نهادهای آموزشی،
تقنینیه و دولتی سعی کرد بیرون کند". در اینجا اولین نکته یی که بنظرم میرسد،
شباهت دیدگاه ایشان با چپ سنتی و مفهوم "شاه و شیخ" است ولی در اینصورت
، نکته یی که از چشم دور نمیماند، اشاره به قطع دست روحانیون از سیاست و دیگر
مسائل است و این نکته یی است، که چپ سنتی، خلاف آن را عقیده دارد و همیشه شاهنشاه
را به باز گذاشتن دست روحانیون محکوم کرده است. یعنی در حالیکه صحبت ایشان ریشه در
کانسپت چپ سنتی دارد، دید ایشان به قضیه، همچنان برگرفته از دیدگاه فرزند یک
روحانی است و این اولین تضاد در گفتار ایشان است.
در قسمت بعد، اشاره میکنند :" شکست های سکولاریسیون از بالا این شد که روحانیت بتواند بازندگی سیاسی دستگاه معیوب سیاسی را که
بوجود آمده بود به حساب خودش بگذارد و هر روز نیروی آن قویتر شود و در بعضی ممالک مانند
مملکت ما اساس پادشاهی کهن را برانداخت و بقول آقای اشکه وری، یک استبداد فقیه شاهی
به جای آن گذاشت تحت عنوان جمهوری اسلامی"
اینجا نیز آنچه در گفتار ایشان و مثالی که زدند مشهود است،
نقش اساسی دستگاه سلطنتی در استقرار فقیه شاهی وتائید مجدد دیدگاه چپ سنتی است با
بی توجهی کامل به عوامل بیرونی و کشورهای اصلی دارای نقش و کارتلهای نفتی در پدید
آوردن پدیده فقیه شاهی. که امروزه با توجه به مدارک و شواهد موجود، پیمان آژاکس
و اعترافات رونالد ریگان، امریست ثابت شده و بدور از سلایق شخصی. حال آنکه موضوع
برنامه به هیچ عنوان بازنگری تاریخ و چگونگی اتفاق افتادن وقایع ۵۷ نیز نبود که
البته شاهزاده با اشاره به عقب برگرداندن نوار، به شیوه یی ظریف پاسخ دادند.
در مورد اصراری که ایشان داشتند به ارتباط شکل نظام با
محتوای آن، ایشان دو فرم حکومتی پادشاهی مشروطه و جمهوری را به این شکل مقایسه
میکنند که: " یا باید یک شاه مشروطه
تشریفاتی داشت که بعد از چندی باید سوار کالسکه بشود ومردم جمع شوند و او لبخندی بزند
و عبورکند و دیگر هیچ. و یا یک جمهوری دوره
یی داشته باشیم که فقط قانون را اجرا کند و تابع قانون باشد و بیش از یکی دو دوره نتواند
انتخاب شود" ولی در چند خط پایینتر این مقایسه را بین نهاد دین و دولت ادامه
میدهد: "هر دوی اینها باید
از این مفاهیم کهن ببرند و یک شکل و شمایل تازه یی را انتخاب کنند. در این حالت است که دموکراسی با قوانین اساسی بوجود
نمی اید. ساختار های دموکراتیک باید بوجود اید
ومعنی اش این است که این دو ساختار تنومند استبداد در حقیقت باید تحلیل پیدا
کنند، کوچک شوند و به نهاد های مدنی دیگر اجازه رشد بدهند". به عبارتی در نقل
قول اول، فاعل جمله پادشاهی یا جمهوری است که در جمله بعدی با اشاره به همان
ضمیر"دو نهاد،" فاعل جمله ایشان، دین و حکومت میشود که خود موجب گمراهیست.
گذشته از آن در مقام نقد پادشاهی، دولت را در پادشاهی که لبخند بزند و سوار کالسکه
شود خلاصه میکنند و نخست وزیر و دستگاه دولت را بطور کلی نادیده میگیرند، در
حالیکه خود اذعان دارند که نقش پادشاه در
اداره مملکت صفر و در حد سوار کالسکه و لبخند زدن است. سوال این است : پس مملکت
با چه قدرتی اداره میشود و اگر قدرت دیگری جز پادشاه در کار و مهم است چرا
از توضیح نقش آن خود داری کردند؟؟ البته اینجا هم دیدیم که شاهزاده با هوشیاری خود
و اشاره به نخست وزیری که بطور دوره یی انتخاب میشود، از انحراف ین نکته جلوگیری
کردند.
در جای دیگر، ایشان با اشاره به اینکه: "اصولا مذهب شیعه و بنیاد جدایی نهاد دولت از سیاست شکل گرفته. دعوا ی شیعه
و سنی بر این مبنا بوده که در غیاب امام عادل عالم معصوم، حکومت الهی ممکن نیست و اگر
این دعوا را که دعوا ی اصلی شیعه و اهل تسنن بوده است را از تاریخ شیعه برداریم، شیعه
تبدیل خواهد شد به جنگ بین چند طایفه عرب بر سر حکومت و معنای خودش را از دست میدهد. متاسفانه آقای خمینی، مفهومی را وارد شیعه
کرد که با اساس شیعه در مخالفات بود ولی تاریخ
شیعه نشان میدهد که شیعه میتواند در یک جمع پلورال و در یک جمع چند فرهنگی و چند مذهبی،
زندگی کند کم اینکه تا عصر صفویه ایران اینطور بود و شیعه هم در آن زندگی کرده است"،
هر چند مخالف دخالت دین در سیاست بودند ولی مهر تائید گذشتند بر بنیان نظام شیعه و
اینکه نظام شیعه در ذات خود آشتی پذیر و همزیست است با نظام های دیگر بشری و
اجتماع با به گونه ای عجیب وغیر منطقی،
تمامی جدایی طلبی های شیعه از بدو اسلام تا کنون و فجایع مرتکب شد توسط شیعیان در
سراسر دنیا و حتی در دوران پادشاهان صفوی را کاملا نادیده گرفتند و تندروی های شیعه را فقط به گردن آقای خمینی انداختند و بس. گویی که
قبل و بعد از ایشان کوچکترین خونریزی محسوب به شیعه روی نداده و اکنون نیز روی
نمیدهد و نظامی بسیار عادل و توانا است!
در قسمت بعدی با ذکر اینکه: "از یک تجربه بزرگ تاریخی از مشروطیت تا کنون می
اییم. ما چهار سلطانمان در خارج از ایران جان باختند". با دیدی تند و
ناعادلانه، سلاطین قاجار را با آنهمه سیاهروزی و تاراجی که برای ملتمان به میراث گذاشتند را با شاهان ایرانساز پهلوی که
بیشک نمیتوان بر خدمات آنان چشم بست و نادیده گرفت، یکی کردند و همچنان در شهروند
بیطرف بودن خویش در عمل!! صحه گذاشتند. در حالیکه شاهزاده هرگز اشاره یی به سابقه
مذهبی ایشان و پدر ایشان و نقش آیت الله شریعتمداری در بلوای ۴۲ نکردند و از
برگرداندن نوار به عقب، همواره دوری جستند.
در ادامه صحبتها، ایشان با ذکر اینکه: "آنچه که از هویت ملی
ما میپسندیم، توجه به ملیت بر اساس منافع ملی است نه ناسیونالیزم خاک و خونی و ابائی و اجدادی و باستان گرایی که درست است بخشی
از هویت ماست و بخشی از هویت ملی ماست که به
آن انتقاد هم داریم و دید مثبت هم داریم ولی منافع ملی ما همیشه ثابتند، همیشه پیشرواند،
همیشه قابل مدارا هستند و ما ملتی هستیم که همیشه به خودمان مفتخریم، به تاریخمان مفتخریم،
ولی درعین حال، نگاه آزاد منشانه یی به این تاریخ داریم و میخواهیم که منافع ملی ما
را با هم متحد کند نه خاک و خون و باستان گرایی."، ضمن تائید هویت ملی،
باستان گرایی و ناسیونالیزم را محکوم کرده و در واقع منکر این شدند که
ایرانیان را پیشینه باستانی و ناسیونالیزم ایرانیست که به هم مرتبط میکند و "خاک "و
خون دادن در راه "خاک "و اهمیت پیشینه باستانی
و پاتریوت بودن ایرانیان را محکوم کردند!
در نهایت ایشان به برقراری انتخابات آزاد در عین برقراری این
نظام معتقد بودند و اینکه" باید انتخابات آزادی درحضور نظام، و از هم اکنون باید فشار آورد
بر اساس معاهده بین المجالس سال ۹۴ پاریس" برقرار شود و با سرنگونی نظام در
وهله اول مخالف بوده، بلکه تصور میکنند که میتوان بخش هایی از همین نظام را جذب
کرد که صحبت درباره این موضوع، به گفتگوهای آینده موکول شد.
No comments:
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.