در آستانه شانزدهم آذر قرار داریم.
سالروز جانباختن دلداده وطن، سرو رشید، قلندر ایران زمین٬ والاگهر فقید تیمسار ناخدا شهریار شفیق پهلوی نیا
شهریار شفیق، دومین فرزند شاهدخت اشرف پهلوی پس از والا گوهر آزاده شفیق، در بیست چهارم اسفند ۱۳۲۳ چشم به جهان گشود. کسانی که ایشان را بخاطر دارند، زیبایی و فروتنی وی را نخستین چیزی میدانند که در برخورد با وی دیده میشد. جوانی بلند بالا و بسیار میهن پرست که سال
سالروز جانباختن دلداده وطن، سرو رشید، قلندر ایران زمین٬ والاگهر فقید تیمسار ناخدا شهریار شفیق پهلوی نیا
شهریار شفیق، دومین فرزند شاهدخت اشرف پهلوی پس از والا گوهر آزاده شفیق، در بیست چهارم اسفند ۱۳۲۳ چشم به جهان گشود. کسانی که ایشان را بخاطر دارند، زیبایی و فروتنی وی را نخستین چیزی میدانند که در برخورد با وی دیده میشد. جوانی بلند بالا و بسیار میهن پرست که سال
های عمر خود را با عشقی غیر عادی و سرشار، در راه خدمت به میهنش صرف کرد. پدروی "احمد شفیق " ، فرمانده نیروی هوایی مصر، خلبان جنگی، مردی پر ابهت و خواهر زاده "ملک فاروق، پادشاه فقید مصر بود
وی تحصیلات اولیه خود را در مدرسه رازی تهران به پایان رسانید و پس از ان در دانشکده دارتموث نیروی دریایی مشغول به تحصیل شد و به خاطر شجاعت و بیباکی زبانزدش، به دریافت شمشیر افتخار نائل شد. شهریار پس از تحصیل با درجه ناوبان دومی در نیروی دریایی شاهنشاهی مشغول به خدمت شد. پایگاه وی بر روی ناو بایندر در خرمشهر و سمت او افسر مخابرات ناو بود.
آنچه درناخدا شهریار شفیق بارز بود، سرعت، چابکی و مهارت وی بود در عملیات دشوار نظامی و قدرت وی برای دور زدن و انجام مانور و تاکتیک های ناگهانی که نیاز به تیزبینی و سرعت انتقال دشت. وی کسی بود که در میانه میدان و در صورت تنهایی محض ، حاضر بود و "میتوانست" یک تنه حمله ای دلیرانه و پیروزمند را با تاکتیکی خاص و زیرکانه ترتیب دهد.
والا گوهرشهریار شفیق آخرین کسی ازخانوده پهلوی بود که ایران را ترک کرد. به عنوان یک افسر بزرگ نیروی دریایی وظیفه خود می دانست که بمانند و پایمردانه خاک ایران و میراث کهن آریایی را حفظ کنند .با تنگ تر شدن حلقه فشارها٬ در آن هنگامه که دیگر مرزها به شدت زیر سیطره و کنترل اوباش اسلامی درآمده بود و در همه جا به دنبال دستگیری وی بودند، شادروان والاگهر شهریار با کمک چند جان بر کف ارتشی و به وسیله یک لنج خود را تا کویت رسانده و از آنجا به سمت پاریس عزیمت کردند. همسر وی مریم اقبال و دو فرزند کوچک شان نیز در پاریس به ایشان پیوستند.
ولی ناخدا شهریار با نفوذی که در ارتش ایران داشت، به تبعید راضی نشد و براندازی رژیم را پایه ریزی میکرد.
در تهران دادگاه های بی محاکمه خلخالی خون آشام آغاز شده بود و تک تک بهترین و شجاع ترین سران ارتش دلیل محکوم به اعدام میکردند و برای عده ای از آنان که دیگر در ایران حضور نداشتند، رای غیابی صادر کرده، قاتلان خود را ۴ گوشه دنیا گسیل میکردند. این اولین کشتار های زنجیره ای رژیم در بیرون از ایران بود که کم کم بصورت امری عادی در میامد. هر کس را که مانعی بر سر کودتای کثیف خود میدیدند، بی هیچ جرمی و با آگاهی به شرافت، مردانگی و میهن پرستی اش ، از سر راه خود برمیداشتند. تنها دلیل تعقیب آنان درجه مردانگی آنان بود و آنان را نسبت به همان درجه بندی مردانگی در اولویت ترور قرار میدادند. در مورد شادروان شهریار، شجاعت و قدرت و توانایی براندازی، تنها چیزی بود که در وی میدیدند.
شانزدهم آذر سال ۱۳۵۸ و در یک ظهر سیاه و غمبار وقتی شاروان تیمسار شهریار شفیق از آپارتمان خواهرشان آزاده بیرون آمدند تا برای نهار خود و ایشان چند قلم خرید بکنند، در مقابل چشمان وحشت زده و هراسان خواهر که از آنسوی پنجره ناباورانه می نگریست، به ضرب دو گلوله دو ضارب مسلح صورت پوشده، که به پشت گردن و سر وی اصابت کرد، جان باخت و حماسه ای دیگر از عشق و میهن پرستی امیران ارتش شاهنشاهی را رقم زد.
درود اهورایی برناخدا شهریار شفیق پهلوانی که بزرگی اش در گرد و خاک تاریخ آشفته ی ایران ناپیدا است. روزی این توفان خواهد نشست و این ملت به خون نشسته
بزرگی و شجاعت و ایراندوستی او را خواهد شناخت. وی با وجود تعلق داشتن به خانواده پادشاهی، بسیار زمینی و خاکی بود و رفت و آمد های او به خانواده افراد تهیدست با کمک و دلجویی از آنان، از خصوصیات بارز وی بشمار میرفت. شهریار شفیق برای جمهوری اسلامی، خطری مرگبار و تهدیدی جدی بشمار میرفت. بیشک دولت فرانسه نیز در این جنایت تاریخی دست داشت. چگونه بود که والا گوهر شهریار و شادروان تیمسار اویسی هر دو در خیابانهای پاریس به قتل رسیدند و تروریستهای اسلامی در آن سالها که همه کشورهای اروپایی از امنیت کافی برخوردار بودند، براحتی در خیابانهای پاریس به گشت و گذار میپرداختند و از زمان عبور و مرور امیران شاهنشاهی مطلع بودند؟؟
در گزارشی از علیرضا تهرانی، شمه کوچکی از رشادت و دلیری های عقاب بیباک ارتش شاهنشاهی را که فرماندهی کماندوهای تکاور در عملیات آزاد سازی ۳ جزیره را بعهده داشت، میخوانیم..
علیرضا طاهری:
نیروهای ایرانی چهل و یک سال پیش در آذرماه ۱۳۵۰، در عملیاتی به دقت محاسبه شده، بر سه جزیره تنب بزرگ، کوچک و ابو موسی مسلط شدند.
من که در آن زمان معاونت سردبیری کل روزنامه اطلاعات را بر عهده داشتم، از انگشت شمار گزارشگرانی بودم که نیروهای ایرانی را در این عملیات همراهی کردند.
از یک هفته پیشتر میدانستیم که ایران به زودی پس از نزدیک به ۷۰ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر بر سه جزیره مهم و استراتژیک ابوموسی (به روایتی با نام ایرانی گب سبزو) و تنبهای بزرگ و کوچک رسماً مسلط خواهد شد. سفری بیهیجان اما تاریخی در پیش بود،.
نیروی دریایی شاهنشاهی ایران با تشکیل ستادی ویژه در جزیره قشم در ۲۲ کیلومتری تنب بزرگ خود را آماده کرده بود تا در مراسمی تشریفاتی درفش ایران را در این سه جزیره حادثهای به اهتزاز درآورد. هواپیماهای شکاری ایران بر فراز این سه جزیره در پرواز بودند.
ساعت ۶:۱۵ بامداد روز نهم آذرماه ۱۳۵۰، یک روز پیش از خروج کامل نیروهای استعمارگر بریتانیا از شرق سوئز من جمله از خلیج فارس، عملیات نیروی دریایی ایران آغاز شد و در عرض ۳۵ دقیقه پایان گرفت.
در ابوموسی، تنها جزیره مسکونی از میان سه جزیره یاد شده، شیخ رأسالخیمه، شیخ صقر، شخصاً به استقبال نیروهای ایرانی شتافت و میان آنها شیرینی پخش کرد. مراسم در تنب کوچک معروف به تنب مار نیز بیهیچ حادثهای به انجام رسید.
از ناخدا فرید خزعل، یکی از فرماندهان این عملیات، پرسیدم من در اینجا ماری نمیبینم پس چرا آن را تنب مار مینامند؟ ناخدا خزعل بخشی از جزیره را به رگبار گلوله بست و ناگهان دیدم که انگار تمام تنب کوچک به حرکت درآمد. سراسر جزیره مار بود و مار بود و مار.
در تنب بزرگ هم برپایه قرار و مدار با شیخ رأسالخیمه و نمایندگان لندن، قرار بود دست به دست شدن قدرت بیحادثه بگذرد. اما آنچنان که شهریار شفیق، پسر کوچک خواهر همزاد شاه ایران و یکی دیگر از فرماندهان عملیات بازستانی این سه جزیره به من گفت، افسر نگهبان انگلیسی در رأس الخیمه که شیفت بامدادیاش را تازه آغاز کرده بود از این قرار و مدار ابراز بیخبری میکند و به مأموران شیخنشین در تنب بزرگ دستور میدهد تا روشن شدن قضیه مقاومت کنند.
در میان مأموران در پاسگاه تنب بزرگ نیز دودستگی پدید میآید، یک دسته از تحویل قدرت با مسالمت کامل به ایرانیها هواداری میکردند و دسته دیگر از فرمان افسر نگهبان انگلیسی. در این گیرودار یک سروان ایرانی، رضا سوزنچی، همراه مهناو یکم حبیبالله کهریزی و ناوی وظیفه آیتالله خانی که احتمال درگیری دراین جزیره را در خواب هم نمیدیدند به پاسگاه نزدیک شدند. آنها حتی سلاحهای خود را آماده شلیک نساخته بودند. خروج هوادران تحویل و تحول مسالمتآمیز از پاسگاه در حالت آماده برای واگذاری سلاحهایشان به این دیدگاه سه ایرانی یاد شده قوت بیشتری میبخشید؛ دیدگاهی که به زودی با رگباری از گلوله از درون پاسگاه، بیپایه بودن آن مشخص شد.
هر سه ایرانی از پای درآمدند و مأموران هوادار تحویل و تحول مسالمتآمیز وحشتزده به درون پاسگاه بازگشتند. نیروهای ایرانی ناگزیر با هلیکوپتر در پیرامون پاسگاه پیاده شدند. ناخدا فرید خزعل و دریابان شهریار شفیق از نخستین ایرانیانی بودند که به درون پاسگاه تنب بزرگ یورش بردند و مقاومت سنگر گرفتگان در آن را در هم شکستند.
به زودی سنگرگرفتگان با دادن یک کشته همگی اسیر شدند. یکی از این اسیران که شهروندی یمنی بود میگفت همکارانش به فرمان مستقیم صدام حسین، مرد نیرومند عراق، در برابر ایرانیها مقاومت کرده بودند.
بدین سان ابوموسی و تنبهای بزرگ و کوچک پس از ۶۸ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر پرچم ایران را برفراز خود افراشته دیدند.
همزمان اشرف، خبرنگار- عکاس خبرگزاری تاس، خبرگزاری رسمی و دولتی روسیه شوروی آن زمان، که با ترفندهای چشمگیری خود را در شمار مسافران هلیکوپتری جای داده بود که خلبانیاش را شهریار شفیق، والاگهر آن زمان، برعهده داشت ناکام شد.
شهریار شفیق با اشارات معنیدار به سرنشینان ایرانی هلیکوپترش چنان به پرواز درآمد که در طول سفر از ابوموسی به قشم، اشرف دوربین را رها کرده و دو دستی میلهها را چسبیده بود و هرگز فرصتی نیافت تا عکسی را که در پی شکار آن بود بگیرد؛ عکس والاگهری از دربار ایران که روی کلاه ایمنیاش با حروف درشت نوشته شده بود «آی لاو تگزاس» یعنی من عاشق تگزاسم
ناخدا شهریار، جزو نخستین کسانی بود که به فرمان جمهوری اسلامی در یکی از خیابانهای پاریس در نخستین ماههای استقرار حکومت هواداران آیتالله خمینی بر ایران به گلولهاش بستند و او را کشتند.
ناخدا فرید خزعل، دیگر چهره شاخص عملیات بازستانی این سه جزیره نیز بر پایه روایات رسمی، یکی دو سال پس از همین عملیات در خانهاش در خیابان شمال سینما مولن روژ تهران خودکشی کرد. چند و چون این خودکشی یا مرگ مرموزهرگز روشن نشد.
وی تحصیلات اولیه خود را در مدرسه رازی تهران به پایان رسانید و پس از ان در دانشکده دارتموث نیروی دریایی مشغول به تحصیل شد و به خاطر شجاعت و بیباکی زبانزدش، به دریافت شمشیر افتخار نائل شد. شهریار پس از تحصیل با درجه ناوبان دومی در نیروی دریایی شاهنشاهی مشغول به خدمت شد. پایگاه وی بر روی ناو بایندر در خرمشهر و سمت او افسر مخابرات ناو بود.
آنچه درناخدا شهریار شفیق بارز بود، سرعت، چابکی و مهارت وی بود در عملیات دشوار نظامی و قدرت وی برای دور زدن و انجام مانور و تاکتیک های ناگهانی که نیاز به تیزبینی و سرعت انتقال دشت. وی کسی بود که در میانه میدان و در صورت تنهایی محض ، حاضر بود و "میتوانست" یک تنه حمله ای دلیرانه و پیروزمند را با تاکتیکی خاص و زیرکانه ترتیب دهد.
والا گوهرشهریار شفیق آخرین کسی ازخانوده پهلوی بود که ایران را ترک کرد. به عنوان یک افسر بزرگ نیروی دریایی وظیفه خود می دانست که بمانند و پایمردانه خاک ایران و میراث کهن آریایی را حفظ کنند .با تنگ تر شدن حلقه فشارها٬ در آن هنگامه که دیگر مرزها به شدت زیر سیطره و کنترل اوباش اسلامی درآمده بود و در همه جا به دنبال دستگیری وی بودند، شادروان والاگهر شهریار با کمک چند جان بر کف ارتشی و به وسیله یک لنج خود را تا کویت رسانده و از آنجا به سمت پاریس عزیمت کردند. همسر وی مریم اقبال و دو فرزند کوچک شان نیز در پاریس به ایشان پیوستند.
ولی ناخدا شهریار با نفوذی که در ارتش ایران داشت، به تبعید راضی نشد و براندازی رژیم را پایه ریزی میکرد.
در تهران دادگاه های بی محاکمه خلخالی خون آشام آغاز شده بود و تک تک بهترین و شجاع ترین سران ارتش دلیل محکوم به اعدام میکردند و برای عده ای از آنان که دیگر در ایران حضور نداشتند، رای غیابی صادر کرده، قاتلان خود را ۴ گوشه دنیا گسیل میکردند. این اولین کشتار های زنجیره ای رژیم در بیرون از ایران بود که کم کم بصورت امری عادی در میامد. هر کس را که مانعی بر سر کودتای کثیف خود میدیدند، بی هیچ جرمی و با آگاهی به شرافت، مردانگی و میهن پرستی اش ، از سر راه خود برمیداشتند. تنها دلیل تعقیب آنان درجه مردانگی آنان بود و آنان را نسبت به همان درجه بندی مردانگی در اولویت ترور قرار میدادند. در مورد شادروان شهریار، شجاعت و قدرت و توانایی براندازی، تنها چیزی بود که در وی میدیدند.
شانزدهم آذر سال ۱۳۵۸ و در یک ظهر سیاه و غمبار وقتی شاروان تیمسار شهریار شفیق از آپارتمان خواهرشان آزاده بیرون آمدند تا برای نهار خود و ایشان چند قلم خرید بکنند، در مقابل چشمان وحشت زده و هراسان خواهر که از آنسوی پنجره ناباورانه می نگریست، به ضرب دو گلوله دو ضارب مسلح صورت پوشده، که به پشت گردن و سر وی اصابت کرد، جان باخت و حماسه ای دیگر از عشق و میهن پرستی امیران ارتش شاهنشاهی را رقم زد.
درود اهورایی برناخدا شهریار شفیق پهلوانی که بزرگی اش در گرد و خاک تاریخ آشفته ی ایران ناپیدا است. روزی این توفان خواهد نشست و این ملت به خون نشسته
بزرگی و شجاعت و ایراندوستی او را خواهد شناخت. وی با وجود تعلق داشتن به خانواده پادشاهی، بسیار زمینی و خاکی بود و رفت و آمد های او به خانواده افراد تهیدست با کمک و دلجویی از آنان، از خصوصیات بارز وی بشمار میرفت. شهریار شفیق برای جمهوری اسلامی، خطری مرگبار و تهدیدی جدی بشمار میرفت. بیشک دولت فرانسه نیز در این جنایت تاریخی دست داشت. چگونه بود که والا گوهر شهریار و شادروان تیمسار اویسی هر دو در خیابانهای پاریس به قتل رسیدند و تروریستهای اسلامی در آن سالها که همه کشورهای اروپایی از امنیت کافی برخوردار بودند، براحتی در خیابانهای پاریس به گشت و گذار میپرداختند و از زمان عبور و مرور امیران شاهنشاهی مطلع بودند؟؟
در گزارشی از علیرضا تهرانی، شمه کوچکی از رشادت و دلیری های عقاب بیباک ارتش شاهنشاهی را که فرماندهی کماندوهای تکاور در عملیات آزاد سازی ۳ جزیره را بعهده داشت، میخوانیم..
علیرضا طاهری:
نیروهای ایرانی چهل و یک سال پیش در آذرماه ۱۳۵۰، در عملیاتی به دقت محاسبه شده، بر سه جزیره تنب بزرگ، کوچک و ابو موسی مسلط شدند.
من که در آن زمان معاونت سردبیری کل روزنامه اطلاعات را بر عهده داشتم، از انگشت شمار گزارشگرانی بودم که نیروهای ایرانی را در این عملیات همراهی کردند.
از یک هفته پیشتر میدانستیم که ایران به زودی پس از نزدیک به ۷۰ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر بر سه جزیره مهم و استراتژیک ابوموسی (به روایتی با نام ایرانی گب سبزو) و تنبهای بزرگ و کوچک رسماً مسلط خواهد شد. سفری بیهیجان اما تاریخی در پیش بود،.
نیروی دریایی شاهنشاهی ایران با تشکیل ستادی ویژه در جزیره قشم در ۲۲ کیلومتری تنب بزرگ خود را آماده کرده بود تا در مراسمی تشریفاتی درفش ایران را در این سه جزیره حادثهای به اهتزاز درآورد. هواپیماهای شکاری ایران بر فراز این سه جزیره در پرواز بودند.
ساعت ۶:۱۵ بامداد روز نهم آذرماه ۱۳۵۰، یک روز پیش از خروج کامل نیروهای استعمارگر بریتانیا از شرق سوئز من جمله از خلیج فارس، عملیات نیروی دریایی ایران آغاز شد و در عرض ۳۵ دقیقه پایان گرفت.
در ابوموسی، تنها جزیره مسکونی از میان سه جزیره یاد شده، شیخ رأسالخیمه، شیخ صقر، شخصاً به استقبال نیروهای ایرانی شتافت و میان آنها شیرینی پخش کرد. مراسم در تنب کوچک معروف به تنب مار نیز بیهیچ حادثهای به انجام رسید.
از ناخدا فرید خزعل، یکی از فرماندهان این عملیات، پرسیدم من در اینجا ماری نمیبینم پس چرا آن را تنب مار مینامند؟ ناخدا خزعل بخشی از جزیره را به رگبار گلوله بست و ناگهان دیدم که انگار تمام تنب کوچک به حرکت درآمد. سراسر جزیره مار بود و مار بود و مار.
در تنب بزرگ هم برپایه قرار و مدار با شیخ رأسالخیمه و نمایندگان لندن، قرار بود دست به دست شدن قدرت بیحادثه بگذرد. اما آنچنان که شهریار شفیق، پسر کوچک خواهر همزاد شاه ایران و یکی دیگر از فرماندهان عملیات بازستانی این سه جزیره به من گفت، افسر نگهبان انگلیسی در رأس الخیمه که شیفت بامدادیاش را تازه آغاز کرده بود از این قرار و مدار ابراز بیخبری میکند و به مأموران شیخنشین در تنب بزرگ دستور میدهد تا روشن شدن قضیه مقاومت کنند.
در میان مأموران در پاسگاه تنب بزرگ نیز دودستگی پدید میآید، یک دسته از تحویل قدرت با مسالمت کامل به ایرانیها هواداری میکردند و دسته دیگر از فرمان افسر نگهبان انگلیسی. در این گیرودار یک سروان ایرانی، رضا سوزنچی، همراه مهناو یکم حبیبالله کهریزی و ناوی وظیفه آیتالله خانی که احتمال درگیری دراین جزیره را در خواب هم نمیدیدند به پاسگاه نزدیک شدند. آنها حتی سلاحهای خود را آماده شلیک نساخته بودند. خروج هوادران تحویل و تحول مسالمتآمیز از پاسگاه در حالت آماده برای واگذاری سلاحهایشان به این دیدگاه سه ایرانی یاد شده قوت بیشتری میبخشید؛ دیدگاهی که به زودی با رگباری از گلوله از درون پاسگاه، بیپایه بودن آن مشخص شد.
هر سه ایرانی از پای درآمدند و مأموران هوادار تحویل و تحول مسالمتآمیز وحشتزده به درون پاسگاه بازگشتند. نیروهای ایرانی ناگزیر با هلیکوپتر در پیرامون پاسگاه پیاده شدند. ناخدا فرید خزعل و دریابان شهریار شفیق از نخستین ایرانیانی بودند که به درون پاسگاه تنب بزرگ یورش بردند و مقاومت سنگر گرفتگان در آن را در هم شکستند.
به زودی سنگرگرفتگان با دادن یک کشته همگی اسیر شدند. یکی از این اسیران که شهروندی یمنی بود میگفت همکارانش به فرمان مستقیم صدام حسین، مرد نیرومند عراق، در برابر ایرانیها مقاومت کرده بودند.
بدین سان ابوموسی و تنبهای بزرگ و کوچک پس از ۶۸ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر پرچم ایران را برفراز خود افراشته دیدند.
همزمان اشرف، خبرنگار- عکاس خبرگزاری تاس، خبرگزاری رسمی و دولتی روسیه شوروی آن زمان، که با ترفندهای چشمگیری خود را در شمار مسافران هلیکوپتری جای داده بود که خلبانیاش را شهریار شفیق، والاگهر آن زمان، برعهده داشت ناکام شد.
شهریار شفیق با اشارات معنیدار به سرنشینان ایرانی هلیکوپترش چنان به پرواز درآمد که در طول سفر از ابوموسی به قشم، اشرف دوربین را رها کرده و دو دستی میلهها را چسبیده بود و هرگز فرصتی نیافت تا عکسی را که در پی شکار آن بود بگیرد؛ عکس والاگهری از دربار ایران که روی کلاه ایمنیاش با حروف درشت نوشته شده بود «آی لاو تگزاس» یعنی من عاشق تگزاسم
ناخدا شهریار، جزو نخستین کسانی بود که به فرمان جمهوری اسلامی در یکی از خیابانهای پاریس در نخستین ماههای استقرار حکومت هواداران آیتالله خمینی بر ایران به گلولهاش بستند و او را کشتند.
ناخدا فرید خزعل، دیگر چهره شاخص عملیات بازستانی این سه جزیره نیز بر پایه روایات رسمی، یکی دو سال پس از همین عملیات در خانهاش در خیابان شمال سینما مولن روژ تهران خودکشی کرد. چند و چون این خودکشی یا مرگ مرموزهرگز روشن نشد.
No comments:
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.