Wednesday, November 28, 2012

پروپاگاندای نسرین ستوده


در خفقان فضای سیاسی امروز که شوربختانه خفقانیست "نو" در لوای دمکراسی، نوشتن نگارهای اینچنینی و ساخت پوسترهای آنچنانی، عملی متهورانه و شجاعانه است که با تهاجم و مخالفت های بسیاری روبرو خواهد شد. ولی اگر دم از دموکراسی میزنیم لازم است بدانیم ما بيش از يک نوع دموکراسی را در جهان سراغ نداريم و آن همين دموکراسی است که در کشورهای متمدن جهان موجود است و بس. در روانشناسی رفتاری "توده" به ک
ناری نشستن و نظاره گر لغزش های همیشگی بودن و اندازه گیری ظرفیت سقوط، گاهی اوقات خالی از لطف نیست زیرا یادآور این نکته است که "توده قابلیت این را دارد که پس از یک تاریخ به چاه افتادن، همچنان چشمان خود را ببندد و برای بار یک هزارم، افتادن در چاه را تجربه کند"
نقش الیت جامعه در چنین مواقعی چیست؟ آیا محافظه کاری و ترس از برچسب خوردن خیانتی آشکار به آرمان انسانیت نیست؟ آیا کسیرا در تاریخ یافته اید که در راه اثبات اندیشه خود، همراه جریان آب و نه خلاف آن شنا کرده باشد؟
سؤال من از یارانی که میشناسم و به درستی اندیشه آنان ایمان دارم این است: چرا سکوت اختیار کرده اید؟ چرا اجازه میدهید "توده" چون گله ی گوسفند بی شبان، در صخره های صعب العبور و پر از گرگ های دسیسه گر، سرگردان رها شود؟
زندانی سیاسی ، ننگ انسان معاصر است و هیچ فردی نباید بخاطر اندیشه اش در بند شود. این اصلی است غیر قابل گفتگو. ولی زندانی سیاسی واقعی کیست؟
آیا اکبر گنجی زندانی سیاسی بود؟ آیا شیرین عبادی زندانی سیاسی بود؟
جمهوری اسلامی حلقه زنجیره انسانی را در خارج از ایران برای حفظ و نگهداری خود ساخته است. این زنجیر انسانی که با پولهای هنگفت و پشتیبانی مستقیم "دولت در دولت" و با تلاشی گام به گام و خشت بر خشت، در طول ۳۳ سال ساخته شد، در ده ماهه اخیر، با شتابی پیگیر و بطور تصاعدی، در حال تکثیر است. آلترناتیو های گوناگونی برای جمهوری اسلامی ساخته میشوند و پلان ها ی احتیاطی، تنها به پلان "بی" محدود نشده بلکه پلان های "سی" و "دی" و "اف" هم طراحی شدند.
آیا به این فکر نیافتید که پروپاگاندا و سرو صدا، هزینه دارد؟ آیا عجیب نیست که ماجرای نسرین ستوده مانند بمبی در رسانه های سراسر دنیا منفجر شده و بهترین مجریان برنامه های تلویزیونی اروپا میگویند" من نسرین ستوده هستم" ؟ آیا عجیب نیست که تمام دنیا از عطسه کردن خانم ستوده در زندان هم مطلع میشوند ولی حتی محل زندانی شدن بسیاری زندانی سیاسی واقعی هم روشن نیست؟ و در بسیاری مورد حتی گورهایشان ناشناس است؟
آیا از سابقه سیاسی نسرین ستوده اطلاع درستی دارید؟
۱- نسرین ستوده وکالت شیرین عبادی را بعهده داشته. وی در جریان پرونده شیرین عبادی، چهره بارز آن پرونده بوده و امروز نیز وکالت خانم ستوده را چه کسی بعهده دارد؟؟؟ روشن است..شیرین عبادی!
۲- هیلاری کلینتون وزیر وقت وزارت امور خارجه آمریکا با انتشار بیانیه‌ای، ضمن اعلام تبریک به نسرین ستوده و جعفر پناهی برای دریافت جایزه ساخاروف، از عدم امکان حضور آن‌ها در مراسم اهدای جوایز ابزار تاسف کرده بود.در قسمتی از این بیانیه آمده: "ما از حکومت ایران می خواهیم که فوراً ستوده را آزاده کرده، محدودیت‌ها علیه پناهی را لغو کند و همچنین کلیه زندانیان سیاسی و دیگر زندانیان را که صرفاً به خاطر عقاید و باورهای سیاسی و مذهبی شان در حبس به سر می‌برند، آزاد کند.
آیا دادن جایزه ساخارف به نسرین ستوده و نامیدن نام ایشان توسط خانم "کلینتون" و ابراز نگرانی ایشان، سناریویی تکراری برای بزرگ نمایی و قهرمان سازی امپریالیزم برای ما نیست؟
۳- نسرین ستوده، شادی صدر و شیرین عبادی، پرونده عاطفه رجبی را با هم بررسی کردند و این سه نفر همواره به هم نزدیک بوده و با یکدیگر همکاری داشته اند. شرکت نسرین ستوده در مراسم فروهر ها آنهم با ان چهره غمگین و داغدیده، نشاندهنده وابستگی ایشان به جبهه ملی و ترکیب این سه نفر با هم، ترکیبی تکراری است از: جبهه ملی+کمونیزم(شادی صدر)+سبز اسلامی(شیرین عبادی)
آیا با یک داستان تکراری مواجه نیستیم؟ خانم کلینتون شما در سال ۸۸ کجا بودید و برای یک ملت به خیابان ریخته چه پیامی دادید؟ خانم کلینتون، ترانه موسوی را تکه تکه کردند و در بیابان های اطراف تهران انداختند و نمیدانیم تکه های بدنش کجاست...گفتم شاید شما با دستگاه های ماهواره ایتان و شبکه جاسوسی فوق پیشرفته تان بدانید ؟.....آیا برای ترانه و ترانه های ما بیانیه دادید؟ جایزه رشادت و شهامت چی؟ آیا بچه های زندانی ما را میشناسید؟ یا حداقل نامی از آنها شنیده اید؟؟
پس از اعتصاب غذای گنجی ها و دریافت ۱۰۰ میلیون دلارش، پس از مدحی ها و الماس های دزدی، باید همچنان بنشینیم و مهره های شطرنج بازی دسیسه گران باشیم؟ خطا و انحراف دهشتناک تاريخی در میهن ما شامل دور تسلسل است؟ ای کاش میشد ریش مرده وزنده و موهای سر آنان را تراشید تا در زیر آن، نقش پرچم انگلیس را دید...
ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست - عرض خود می بری و زحمت ما می داری

والاگهر جانباخته جاوید، ناخدا شهریار شفیق پهلوی نیا


در آستانه شانزدهم آذر قرار داریم.

سالروز جانباختن دلداده وطن، سرو رشید، قلندر ایران زمین٬ والاگهر فقید تیمسار ناخدا شهریار شفیق پهلوی نیا
شهریار شفیق، دومین فرزند شاهدخت اشرف پهلوی پس از والا گوهر آزاده شفیق، در بیست چهارم اسفند ۱۳۲۳ چشم به جهان گشود. کسانی که ایشان را بخاطر دارند، زیبایی و فروتنی وی را نخستین چیزی میدانند که در برخورد با وی دیده میشد. جوانی بلند بالا و بسیار میهن پرست که سال
های عمر خود را با عشقی غیر عادی و سرشار، در راه خدمت به میهنش صرف کرد. پدروی "احمد شفیق " ، فرمانده نیروی هوایی مصر، خلبان جنگی، مردی پر ابهت و خواهر زاده "ملک فاروق، پادشاه فقید مصر بود

وی تحصیلات اولیه خود را در مدرسه رازی تهران به پایان رسانید و پس از ان در دانشکده دارتموث نیروی دریایی مشغول به تحصیل شد و به خاطر شجاعت و بیباکی زبانزدش، به دریافت شمشیر افتخار نائل شد. شهریار پس از تحصیل با درجه ناوبان دومی در نیروی دریایی شاهنشاهی مشغول به خدمت شد. پایگاه وی بر روی ناو بایندر در خرمشهر و سمت او افسر مخابرات ناو بود.

آنچه درناخدا شهریار شفیق بارز بود، سرعت، چابکی و مهارت وی بود در عملیات دشوار نظامی و قدرت وی برای دور زدن و انجام مانور و تاکتیک های ناگهانی که نیاز به تیزبینی و سرعت انتقال دشت. وی کسی بود که در میانه میدان و در صورت تنهایی محض ، حاضر بود و "میتوانست" یک تنه حمله ای دلیرانه و پیروزمند را با تاکتیکی خاص و زیرکانه ترتیب دهد.

والا گوهرشهریار شفیق آخرین کسی ازخانوده پهلوی بود که ایران را ترک کرد. به عنوان یک افسر بزرگ نیروی دریایی وظیفه خود می دانست که بمانند و پایمردانه خاک ایران و میراث کهن آریایی را حفظ کنند .با تنگ تر شدن حلقه فشارها٬ در آن هنگامه که دیگر مرزها به شدت زیر سیطره و کنترل اوباش اسلامی درآمده بود و در همه جا به دنبال دستگیری وی بودند، شادروان والاگهر شهریار با کمک چند جان بر کف ارتشی و به وسیله یک لنج خود را تا کویت رسانده و از آنجا به سمت پاریس عزیمت کردند. همسر وی مریم اقبال و دو فرزند کوچک شان نیز در پاریس به ایشان پیوستند.
ولی ناخدا شهریار با نفوذی که در ارتش ایران داشت، به تبعید راضی نشد و براندازی رژیم را پایه ریزی میکرد.
در تهران دادگاه های بی محاکمه خلخالی خون آشام آغاز شده بود و تک تک بهترین و شجاع ترین سران ارتش دلیل محکوم به اعدام میکردند و برای عده ای از آنان که دیگر در ایران حضور نداشتند، رای غیابی صادر کرده، قاتلان خود را ۴ گوشه دنیا گسیل میکردند. این اولین کشتار های زنجیره ای رژیم در بیرون از ایران بود که کم کم بصورت امری عادی در میامد. هر کس را که مانعی بر سر کودتای کثیف خود میدیدند، بی هیچ جرمی و با آگاهی به شرافت، مردانگی و میهن پرستی اش ، از سر راه خود برمیداشتند. تنها دلیل تعقیب آنان درجه مردانگی آنان بود و آنان را نسبت به همان درجه بندی مردانگی در اولویت ترور قرار میدادند. در مورد شادروان شهریار، شجاعت و قدرت و توانایی براندازی، تنها چیزی بود که در وی میدیدند.
شانزدهم آذر سال ۱۳۵۸ و در یک ظهر سیاه و غمبار وقتی شاروان تیمسار شهریار شفیق از آپارتمان خواهرشان آزاده بیرون آمدند تا برای نهار خود و ایشان چند قلم خرید بکنند، در مقابل چشمان وحشت زده و هراسان خواهر که از آنسوی پنجره ناباورانه می نگریست، به ضرب دو گلوله دو ضارب مسلح صورت پوشده، که به پشت گردن و سر وی اصابت کرد، جان باخت و حماسه ای دیگر از عشق و میهن پرستی امیران ارتش شاهنشاهی را رقم زد.
درود اهورایی برناخدا شهریار شفیق پهلوانی که بزرگی اش در گرد و خاک تاریخ آشفته ی ایران ناپیدا است. روزی این توفان خواهد نشست و این ملت به خون نشسته
بزرگی و شجاعت و ایراندوستی او را خواهد شناخت. وی با وجود تعلق داشتن به خانواده پادشاهی، بسیار زمینی و خاکی بود و رفت و آمد های او به خانواده افراد تهیدست با کمک و دلجویی از آنان، از خصوصیات بارز وی بشمار میرفت. شهریار شفیق برای جمهوری اسلامی، خطری مرگبار و تهدیدی جدی بشمار میرفت. بیشک دولت فرانسه نیز در این جنایت تاریخی دست داشت. چگونه بود که والا گوهر شهریار و شادروان تیمسار اویسی هر دو در خیابانهای پاریس به قتل رسیدند و تروریستهای اسلامی در آن سالها که همه کشورهای اروپایی از امنیت کافی برخوردار بودند، براحتی در خیابانهای پاریس به گشت و گذار میپرداختند و از زمان عبور و مرور امیران شاهنشاهی مطلع بودند؟؟

در گزارشی از علیرضا تهرانی، شمه کوچکی از رشادت و دلیری های عقاب بیباک ارتش شاهنشاهی را که فرماندهی کماندوهای تکاور در عملیات آزاد سازی ۳ جزیره را بعهده داشت، میخوانیم..

علیرضا طاهری:
نیروهای ایرانی چهل و یک سال پیش در آذرماه ۱۳۵۰، در عملیاتی به دقت محاسبه شده، بر سه جزیره تنب بزرگ، کوچک و ابو موسی مسلط شدند.
من که در آن زمان معاونت سردبیری کل روزنامه اطلاعات را بر عهده داشتم، از انگشت شمار گزارشگرانی بودم که نیروهای ایرانی را در این عملیات همراهی کردند.
از یک هفته پیشتر می‌دانستیم که ایران به زودی پس از نزدیک به ۷۰ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر بر سه جزیره مهم و استراتژیک ابوموسی (به روایتی با نام ایرانی گب سبزو) و تنب‌های بزرگ و کوچک رسماً مسلط خواهد شد. سفری بی‌هیجان اما تاریخی در پیش بود،.

نیروی دریایی شاهنشاهی ایران با تشکیل ستادی ویژه در جزیره قشم در ۲۲ کیلومتری تنب بزرگ خود را آماده کرده بود تا در مراسمی تشریفاتی درفش ایران را در این سه جزیره حادثه‌ای به اهتزاز درآورد. هواپیماهای شکاری ایران بر فراز این سه جزیره در پرواز بودند.

ساعت ۶:۱۵ بامداد روز نهم آذرماه ۱۳۵۰، یک روز پیش از خروج کامل نیروهای استعمارگر بریتانیا از شرق سوئز من جمله از خلیج فارس، عملیات نیروی دریایی ایران آغاز شد و در عرض ۳۵ دقیقه پایان گرفت.

در ابوموسی، تنها جزیره مسکونی از میان سه جزیره یاد شده، شیخ رأس‌الخیمه، شیخ صقر، شخصاً به استقبال نیروهای ایرانی شتافت و میان آن‌ها شیرینی پخش کرد. مراسم در تنب کوچک معروف به تنب مار نیز بی‌هیچ حادثه‌ای به انجام رسید.

از ناخدا فرید خزعل، یکی از فرماندهان این عملیات، پرسیدم من در اینجا ماری نمی‌بینم پس چرا آن را تنب مار می‌نامند؟ ناخدا خزعل بخشی از جزیره را به رگبار گلوله بست و ناگهان دیدم که انگار تمام تنب کوچک به حرکت درآمد. سراسر جزیره مار بود و مار بود و مار.

در تنب بزرگ هم برپایه قرار و مدار با شیخ رأس‌الخیمه و نمایندگان لندن، قرار بود دست به دست شدن قدرت بی‌حادثه بگذرد. اما آنچنان که شهریار شفیق، پسر کوچک خواهر همزاد شاه ایران و یکی دیگر از فرماندهان عملیات بازستانی این سه جزیره به من گفت، افسر نگهبان انگلیسی در رأس الخیمه که شیفت بامدادی‌اش را تازه آغاز کرده بود از این قرار و مدار ابراز بی‌خبری می‌کند و به مأموران شیخ‌نشین در تنب بزرگ دستور می‌دهد تا روشن شدن قضیه مقاومت کنند.

در میان مأموران در پاسگاه تنب بزرگ نیز دودستگی پدید می‌آید، یک دسته از تحویل قدرت با مسالمت کامل به ایرانی‌ها هواداری می‌کردند و دسته دیگر از فرمان افسر نگهبان انگلیسی. در این گیرودار یک سروان ایرانی، رضا سوزنچی، همراه مهناو یکم حبیب‌الله کهریزی و ناوی وظیفه آیتالله خانی که احتمال درگیری دراین جزیره را در خواب هم نمی‌دیدند به پاسگاه نزدیک شدند. آن‌ها حتی سلاح‌های خود را آماده شلیک نساخته بودند. خروج هوادران تحویل و تحول مسالمت‌آمیز از پاسگاه در حالت آماده برای واگذاری سلاح‌هایشان به این دیدگاه سه ایرانی یاد شده قوت بیشتری می‌بخشید؛ دیدگاهی که به زودی با رگباری از گلوله از درون پاسگاه، بی‌پایه بودن آن مشخص شد.

هر سه ایرانی از پای درآمدند و مأموران هوادار تحویل و تحول مسالمت‌آمیز وحشت‌زده به درون پاسگاه بازگشتند. نیروهای ایرانی ناگزیر با هلی‌کوپتر در پیرامون پاسگاه پیاده شدند. ناخدا فرید خزعل و دریابان شهریار شفیق از نخستین ایرانیانی بودند که به درون پاسگاه تنب بزرگ یورش بردند و مقاومت سنگر گرفتگان در آن را در هم شکستند.

به زودی سنگرگرفتگان با دادن یک کشته همگی اسیر شدند. یکی از این اسیران که شهروندی یمنی بود می‌گفت همکارانش به فرمان مستقیم صدام حسین، مرد نیرومند عراق، در برابر ایرانی‌ها مقاومت کرده بودند.



بدین سان ابوموسی و تنب‌های بزرگ و کوچک پس از ۶۸ سال استعمارگری بریتانیا بار دیگر پرچم ایران را برفراز خود افراشته دیدند.


همزمان اشرف، خبرنگار- عکاس خبرگزاری تاس، خبرگزاری رسمی و دولتی روسیه شوروی آن زمان، که با ترفندهای چشمگیری خود را در شمار مسافران هلی‌کوپتری جای داده بود که خلبانی‌اش را شهریار شفیق، والاگهر آن زمان، برعهده داشت ناکام شد.

شهریار شفیق با اشارات معنی‌دار به سرنشینان ایرانی هلی‌کوپترش چنان به پرواز درآمد که در طول سفر از ابوموسی به قشم، اشرف دوربین را‌‌ رها کرده و دو دستی میله‌ها را چسبیده بود و هرگز فرصتی نیافت تا عکسی را که در پی شکار آن بود بگیرد؛ عکس والاگهری از دربار ایران که روی کلاه ایمنی‌اش با حروف درشت نوشته شده بود «آی لاو تگزاس» یعنی من عاشق تگزاسم

ناخدا شهریار، جزو نخستین کسانی بود که به فرمان جمهوری اسلامی در یکی از خیابان‌های پاریس در نخستین ماه‌های استقرار حکومت هواداران آیت‌الله خمینی بر ایران به گلوله‌ا‌ش بستند و او را کشتند.

ناخدا فرید خزعل، دیگر چهره شاخص عملیات بازستانی این سه جزیره نیز بر پایه روایات رسمی، یکی دو سال پس از همین عملیات در خانه‌اش در خیابان شمال سینما مولن روژ تهران خودکشی کرد. چند و چون این خودکشی یا مرگ مرموزهرگز روشن نشد.
 

جنایت حلبچه و حزب کومله کردستان





در ایران، در 16 سپتامبر 1942 در مهاباد، گروهی 17 نفری جمعیت احیای کرد (کومله ژ.ک) را تاسیس کردند و این واژۀ "کومله" هم از ادبیات سیاسی ایران به وام گرفته شد. در آوریل 1943 کمیته مرکزی آن -تحت نفوذ و نظارت شوروی- شکل گرفت و فعالیت زیرزمینی آن تحت پیشنهاد و تشویق روس ها در منطقه رشد کرد. کومله ژ.ک پیش از پیوستن قاضی محمد، شعار کردستان بزرگ و ناسیونالیسم کردی را اعل
ام کرد و در صدد ایجاد کردستان خودمختار در ایران بود. اگر چه برای دست یافتن به آرمان خود به شوروی تکیه کرده و به وعده هایشان خوش باور، اما این طرح ناکام ماند. هنگامی که کومله تاسیس شد، از قاضی محمد به عنوان رهبر معنوی دعوت شد، اما وی -بنا به سفارش روس ها- دوست داشت که شخصیت پشت پرده باقی بماند و البته گاه در نقش سخنگو ظاهر می شد، اما هرگز به کومله نپیوست. تندروها به وی مشکوک بودند، زیرا وی باوری به جدایی کردستان و تاسیس حکومت مستقل کردی نداشت

در 16 اوت 1945، پس از بازگشت قاضی محمد از باکو، نام کومله ژ.ک به "حزب دمکرات کردستان ایران" تغییر یافت و نام کومله کم کم از رونق افتاد. این واژه بعدها در دهه 1960 دوباره مطرح شد، اما کومله دوم، نه تنها امتداد جریان سال 1942 نبود، بلکه هرگز کومله جدید، طرفدار قاضی محمد نبوده اند و برخلاف حرکت حزب دمکرات -در ایام بازگشت قاسملو- هیچ گاه -چه در ابتدای شکل گیری و چه در تجمع ها و مراسم خود- از عکس قاضی محمد استفاده نکردند؛ اما به هر حال آنها این واژه قدیمی را به عاریت گرفتند. در اوایل دهه 1970 –سال 1348- دوباره نام یک حرکت سیاسی، کومله نام گرفت که در میان دانشجویان کرد دانشگاه های تهران پایه ریزی شد و البته بنیانگزاران آن، به طور مخفیانه فعالیت می کردند که طبعا از دید ساواک این قضیه پنهان نماند و از 1971 تا 1977 کومله، رکود واقعی داشت، اما تشکیلات آنان، از هم گسیخته نشد و سرانجام در 6 ماه پیش از انقلاب، فعالیت کومله و دمکرات در کردستان ایران، علنی شد.
قاسملو در یكی از مصاحبه‌هایش با روزنامه آبزرواتور فرانسه (2/3/81 ) می‌گوید: «عراق همچون سایر كشورها كمكش را به ما پیشنهاد كرد. اما ما فقط پیشنهادهای محدود را با احتیاط كامل می‌پذیریم, از آن جهت كه به هیچ‌كس وابستگی نداشته باشیم.» در سال‌های بعد قاسملو برای نشان دادن وطن دوستی اش این طور ابراز می دارد:

«صدام به ما وابسته است ما باعث شده‌ایم تا بیست هزار یا شاید هم دویست‌هزار سرباز ایرانی در جبهه كمتر علیه صدام وارد جنگ بشوند! چون آن سربازها در كردستان مستقر شده‌اند. عملاً توان نظامی جمهوری‌اسلامی پایین آمده و امروزه ما از تضاد میان دولت‌ها به نفع خودمان استفاده می‌كنیم.»

البته به این رابطه و نزدیكی صدام و گروه قاسملو انتقاد می‌شود. در حالی كه در همان زمانِ دولت عراق به كشتار كردهای عراق و بمباران كردستان ایران با بمب های شیمیایی ادامه می‌دهد اما قاسملو و حزب دمکرات کردستان ایران با سکوت و حمایت از صدام عملاً مهر تأییدی بر این جنایات می گذارند. حتی اشاره نمی‌كنند كه چه تعداد از كردهای عراق و ایران در این كشتارها از بین می‌روند.

غم انگیز ترین حالت واقعه سال های آخر دهه 1980 میلادی است. زمان شروع جنگ ها و بمباران های شیمیایی ارتش جنایتکار صدام است. که پس از هیروشیما از آن به عنوان فاجعه آمیز ترین حادثه غیرانسانی و جنگ نابرابر قرن یاد کرده اند. وقتی که صدای هواپیماهای جنگی در شهرهای کردنشینی نظیر سردشت و حلبچه می پیچید، بمب هایی بی صدا فرود می آمد و همه می ماندند تا دود ناشی از آن را ببینند.

ابتدا فکر می کردند که هیچ اتفاقی نیفتاده است. اما بعد، می دیدند که پرندگان یکی یکی دارند از روی درخت ها و در آسمان به روی زمین می افتند. هر جنبنده ای از حرکت باز می ماند. گلوها می سوخت و صدای سرفه می آمد. یواش یواش صدای ناله زن ها و کودکان بلند می شد و هر کس به یک جایی فرار می کرد. بیچاره مردم، چه می دانستند که چه بکنند؟ درحین فرار نیز مانند خوشه زاری از گندم که دچار حریق شده باشد، پر پر شده و بعضی زنها بچه در آغوش به زمین افتاده و دیگر برای همیشه از حرکت بازمی ماندند. بعضی ها که زنده ماندند نیز برای چند نسل ناتوان، علیل و هنوز میراث دار آن جنایات هستند. برابر اسنادی که در سری بعدی این مقالات منتشر خواهد شد، همان زمان حجم دینارهای اعطایی استخبارات به قاسملو افزایش یافته بود.

راستی در مقابل این همه جنایت، آن مدافعین دروغین حقوق کرد کجا بودند؟

درتاریخ 17/3/1988 حمله شیمیایی به حلبچه رخ داده، تعداد زیادی از مردم مظلومانه آنجا کشته شده‌اند و تقریباً هفت ماه از بحران گذشته اما هنوز قاسملو حاضر نیست بپذیرد كه علیه كردها در عراق از بمب شیمیایی استفاده شده است. پس از آن از آقای قاسملو در مصاحبه با كل‌العرب، سؤال می‌شود رادیو بی.بی.سی از قول شما گفت كه عراق از سلاح‌های شیمیایی استفاده كرده است، قاسملو می‌گوید:

«بنده این خبر را تكذیب نموده‌ام. هنگامی كه از من درباره كاربرد سلاح‌های شیمیایی سؤال شد، پاسخ دادم كاربرد سلاح‌های شیمیایی را به‌طور كامل مطالعه می‌نمایم و بعد از مطالعه گزارش‌های هیئت اعزامی سازمان ملل متحد به شمال عراق، هیچ‌گونه نشانه‌ای دال بر استفاده از سلاح‌های شیمیایی مشاهده نكردم و نظر به این‌كه ما فاصله بسیار نزدیكی با منطقه درگیری‌ها داریم، اثری از این سلاح‌ها مشاهده ننموده‌ایم!!!.»

آری درست است، قاسملو این فجایع را ندید چون به صلاحش بود که نبیند، همدست جنایتکار هیچ گاه جنایات خود را نمی بیند. این در حالی است كه هفت‌ماه از آن فاجعه وحشتناك انسانی كه 5000 نفر كرد در آن كشته شدند می ‌گذرد و ادامه می‌دهد:

«من نمی‌توانم دربارة چیزی كه ندیده‌ام اظهارنظر كنم"

قاسملو ادامه می دهد:

" ما با عراق روابط دوستانه‌ای داریم. آنها می‌خواهند روابط ما را خدشه‌دار كنند. من نمی‌خواهم كسی را متهم كنم، ولی برخی از گروه‌های كرد عراقی- منظور پارتی و یکتی- مفهوم و اهمیت جنگ بین ایران و عراق را درك نمی‌كنند، ما در منطقه به آنها بیشتر نزدیك بودیم ...»

در همان مصاحبه (3/10/1988 ) می‌گوید: «اولین قانون در دنیا كه موجودیت ملت كرد را با این صراحت به رسمیت می‌شناسد، قانون عراق است.-مستند این قوانین حلبچه و سردشت است و این از قانون جنگل هم بدتر است!- تفاوت‌های زیادی بین عراق و ایران وجود دارد. بر چه اساس می‌توانیم با رژیم ایران گفت‌وگو نماییم؛ رژیمی كه موجودیت ملت كرد را به رسمیت نمی‌شناسد. تا آنجایی كه من اطلاع دارم، رهبران عراق، مشكلات كردها را به خوبی درك می‌كنند- و پاسخ آن را با سلاح شیمیایی می دهند!- و این یك امر اساسی برای توافق بین طرفین است. عراق تنها كشوری است كه زمینه مذاكره و تفاهم با كردها را فراهم ساخته است- مصداق آن حلبچه و انفال!!!-.».....

البته تمام این وضعیت و نوشته ها برای سرکردگان فعلی حزب دمکرات کردستان ایران، امری روشن و مبرهن است. خود شاهد این فجایع بوده و در برابر آن سکوت کردند. هیچ موضعی نگرفتند. حتی محکوم نکردند! این مطالب برای روشنگری نسل جوانی است که اطلاع و استنادی از تاریخ فراز و نشیب های زندگی قاسملو ندارند. واقعیاتی که مهجور مانده و مرور نمی شود. غافل از آنکه بیم آن می رود که دشمن تاریخ را به شکل دیگری جلوه دهد.
کومله و سرانش در ناآرام کردن و امنیتی کردن فضای کردستان متهم هستند و آسیب های زیادی به مردم کردستان وارد کردند. در سال 1360، کومله بسیاری از هوادارانش را از دست داد و حزب بعث، مقر و پایگاه در اختیار آنان نهاد و به هیچ روی، عملکرد کومله در دهه 60 قابل دفاع نیست.


پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق و ایران، کومله رابطه اش را با حزب دمکرات همچنان متشنج نگه داشت و جنگِ برادر کشی میان آن دو حزب، صدها جوان کرد را به خاک و خون کشانید. هر بار که جنگ داخلی رخ می داد و بیشتر از یکدیگر را ترور می کردند، رادیوی محلی ایشان، آهنگ های شاد پخش می کرد و با افتخار از کشتن همزبان و هم کیش خود، سخن ها می راندند، حماسه اش می خواندند و نان و نمک با استخبارات بعث را، جنبش ملی گرایی کُرد می نامیدند! در اواخر تابستان 1983، پس از ائتلاف با گروه سهند، حزب کمونیست ایران را -به دبیر کلی منصور حکمت- پدید آوردند و پس از مدتی، انشعاب کرده و حزب کمونیست کارگری شکل گرفت که عبدالله مهتدی و ابراهیم علیزاده، هر کدام جداگانه بر یک کرسی تکیه زدند.

در دوران جنگ ایران و عراق، تنها قاسملو و رجوی با صدام دیدار داشتند و در بین حکومت عراق و کومله، تنها در سطح مقامات اداره امنیت، رابطه ای وجود داشت و ماموریتِ کومله به عنوان نیروهایِ اپوزیسیونِ مسلح ضد ایرانی، جمع آوری اطلاعات از نیروهای ایرانی بود. گزارش های اسناد سیا مربوط به 1980–1986 بر این چند نکته درباره کومله دلالت دارد: بمب گذاری، ترور و انفجار در نقاط پراکندۀ شهرها یا روستاهای ایران؛ حمله به مدارس و ترور معلم ها در کردستان به اتهام وابستگی به رژیم؛ جنگ افروزی در سنندج و به هم زدن رابطه با حزب دمکرات و کمک به مهندسی اطلاعاتی استخبارات عراق.

البته، کومله اسناد ایران را ساختگی و غرض ورزانه می نامد، اما اسناد بعث و آمریکا هم از این امر حکایت دارد و همچنین به انضمام آنها، حافظه شفاهی مردم سنندج هم هنوز باقی است. نقطه اوج وابستگی کومله به بعث، در ماجرای قتل عام 1988 حلبچه با بمب شیمیایی رخ می نمایاند که هزاران کرد در کمتر از 20 دقیقه جان باختند و کومله هرگز اعتراضی به این جنایت سبعانه نکرد و امروزه مدعی اند که به صورت خصوصی نامه ای به اداره امنیت و استخبارات نوشته اند؛ اما در آرشیو بعث، تنها تقاضای ایشان برای مداوای نیروی زخمی شان موجود است که آن هم توسط بعث، اهمال شد و از آن سو نیز قاسملو در روزنامه لوموند به کلی منکر قضیه بمباران شیمیایی شد!

کم کم در آغاز دهه های 1370 و 1380 انشقاق هایِ پی در پی شروع شد که در اواخر دهه 1990، به نام های کوملۀ علیزاده و مهتدی شهرت یافت. پس از رفتن صدام حسین، کومله به چهار قسمت تقسیم شد. (در 15/5/1379 انشعاب رخ داد) موج اختلافات درون گروهی موجب شد تا در کوملۀ جناح مهتدی به تاریخ 30/6/1386 در اردوگاه "زرگویز" در نزدیکی سلیمانیه، مشاجرۀ لفظی بین گروه اقلیت و اکثریت، به نزاع و چوب و چماق کشی بیانجامد که با مداخلۀ مقامات امنیتی و نظامیِ کردستان عراق، زخمی ها به بیمارستان منتقل شدند؛ اما کرسی حزب کومله کردستان ایران را همچنان عبداله مهتدی بدست گرفت و "عمر ایلخانی زاده" هم "کومله زحمتکشان کردستان ایران" را داراست و سید ابراهیم علیزاده هم "سازمان کردستان حزب کمونیست ایران-کومله" را در اختیار دارد.
 

بخوانید و بخوانید


خواندن یعنی ایجاد یک باغچه کوچک در حافظه ما..هر کتاب زیبا و مفید، شیئی جدید به این باغچه میافزاید..یک آلاچیق، یک خیابان یا نیمکتی که در هنگام خستگی بر روی ان استراحت کنی.
با گذشت سالها، سالی پس از سال دیگر، این باغچه تبدیل به پارکی میشود که در این پارک، خود را نه همان شخص روز اول، بلکه... انسانی کاملا متفاوت خواهی یافت....بخوانید و بخوانید و باز هم بخوانید

از سگ آموز اخلاص عمل


چه غمگین است غم هجر پاکترین و عاشق ترین یار....
"از سگ آموز اخلاص عمل !"

آزادی اندیشه

هیچکس نمیتواند قدرت و آزادی اندیشه ام را از من بگیرد..

Thursday, November 15, 2012

مرز بین عقیده و اندیشه


.اندیشه ای که از پویایی درامد و در چهارچوبی زندانی شد میشود "عقیده". اندیشه زندانی هم مانند هر موجود زندانی دیگر "بیمار" است. چرا که سلامتی و تندرستی آن که همانا "آزادی" است از او گرفته شده. انسان زندانی پس از خروج از زندان، نیاز به مدتی تفرج و گشت وگذار فراغ بال در هوای آزاد دارد تا جسم زندانی اش پالایش یابد و روحش آرامش. اندیشه زندانی یا "عقیده" هم همینطور. اندیشه باید پویا باشد و به پرواز دارید و هر از گاهی بر بالای بام یا شاخه ای نو بنشیند تا ویرایش و تکاملیابد. تکاملی تدریجی ولی تمام نشدنی. تکاملی که با پرواز از روی مرزها، قید و نبند ها و باورهای کهنه و پوسیده حاصل میشود. رویشی با بدور انداختن پوسته های کهنه و زایشی هر روزه و هر لحظه ای. جوانه های  ذهنی در بستر خاردار و درون حصارفلزی "عقاید" نمیرویند. اگر شک و تردیدی هم بروز کرد، در نطفه خفه میشود.
من از زندان بیزارم.
من از چهار چوب اجباری بیزارم
من از کوتاهی دیوار اندیشه بیزارم
من از "عقیده" بیزارم 
من به عقیده تو احترام نمیگذارم..چون "عقیده" تو دلیل بر داشتن روحی زندانیست درحالیکه "اندیشه" تو نشاندهنده روحی آزاد...و من از زندان و هر چه به آن مربوط است بیزارم 

Friday, November 9, 2012

بزرگترین کلاهی که بر سر مردم آمریکا رفت




 چهار سال آینده، آغاز پر حادثه ترین، تکاندهنده ترین و دگرگون کننده ترین سالهای عمر بشریت خواهند بود. کشورهایی بوجود خواهند آمد که هرگز وجود نداشتند، و کشورهایی که میشناسیم تغییر کرده، نظم جهانی دگرگون خواهند شد.

ما همه سرباز دشمنیم





در سرزمینی دور، پای بر پای انداخته ای و در پیکر ایرانم ولوله میاندازی 

و حماقت و بیخردی من به تو امکان بلعیده شدن سرزمینم را میدهد


از تو نفرت دارم ولی سرباز تو ام

نقشه مام میهنم را از من بهتر در خاطر داری
ضعف های مردم مرا بهتر از من میشناسی تا به درونشان نفوذ کنی
مرا سرباز دشمن میکنی و به جان خودی میاندازی

از تو نفرت دارم ولی سرباز تو بودم و هستم و تا جان در بدن دارم، خواهم بود

ترس را در بین ما می نشانی تا ببینیم و دم نزنیم
همپیمانانت را در سپاه من میفرستی تا همرزم من بجای تو با من بجنگد و به گمان خود خوب هم بجنگد ...ولی در مسیر آرمان تو

ما همه سرباز دشمنیم

و تا چندی دیگر ایرانمان را بدست خود تجزیه میکنیم
در سینی طلا میگذاریم
و بهمراه تاریخ و فرهنگمان
به دشمن پیشکش میکنیم

ما همه سرباز دشمنیم

دشمنی که با سیگار برگ خود در دهان.
و دست در جیب،
منتظر است تا سهمش را بگیرد

Thursday, November 8, 2012

نامه حسین کمپانی درمورد علیرضا نوری زاده


واقعا شرم آور است... آبرو ريزی است و توهين از اين بزرگتر نمی شود.
آيا اين فرتور با اين ترکيب که به شورای به اصطلاح ملی!!  وصل شده است وفرتور اعليحضرت را در حال امضا نشان میدهد از سوی اعليحضرت تصويب و 
تاييد شده است؟؟
اگر شده است که واقعا دست شما درد نکند... سی و سه سال است مردم زحمت می کشندعمرشان را گذاشته اند جانشان را گذاشته اند، پول های شخصی و زندگی های شخصی شان را گذاشته اند که اين بی همه چيز جيره خوار بيگانه رييس دولت موقت بشود؟؟
او سی وسه سال است کارمند دولت انگلستان (مرکز پژوهش های ايران و عرب) است که پول مزد هايش از عربستان و عرب ها می آيد.
آيا فراموش کرده ايد او با چه کسانی دمخور شده است در اينترنت چه کثافت کاری ها که در نياورده است.!!
فراموش کرده ايد چطور به آخوندها چسبيده بود و در هنگام اعدام بهترين فرزندان ايران مثل تيمسار خسروداد، تيمسار رحيمی و ديگران در بالای پشتبام مدرسه رفاعی منتظر اجرای حکم ها بوده است.  نامه فدايت شوم او به خمينی را فراموش کرده ايد.
بازی الماس اورا با محمد رضا مدحی فراموش کرده ايد. ؟؟  داستان  ((من حيدر دوصفر هفت و سه صفر شش)) اورا در اينترنت فراموش کرده ايد... دلسوزی اش برای مدحی را فراموش کرده ايد که بعدها عامل جاسوسی رژيم از آب در آمد... يادتان رفته؟؟!!
آيا اين کارها با نظر اعليحضرت انجام می شود؟؟
اعليحضرت شما می فرماييد هرکس اين منشور را امضا نکند نامش را روی سنگ قبرش بنويسد... اين برو بمير اگر به من گوش نمی دهی ها....  برای بدست آوردن بی شرفی بنام عليرضا نوريزاده بعنوان رييس دولت موقت است؟؟
اعليحضرت مردم ايران اين توهين هارا می پذيرند و صدايشان در نمی آيد که اين بی حيای مزدور وچند رو و منافق و هيپوکريت مدير دولت موقت باشد؟؟
يکی يکنفر از دفتر شما پاسخگو باشد./
اگر اين کار توهين آميز اگر از سوی شما نيست دفتر شما و شخص جنابعالی آنرا رسما تکذيب کند و به موضوع اعتراض کند.


ح-ک

نامه سرگشاده دکتر باوندیان به شاهزاده رضا پهلوی




برای شاهزاده رضا پهلوی پشت کرده به تاج وتخت ایران

اززبان یکی از بزرگان ایرانی درنوجوانی خودم شنیدم که به حاضران درآن شرفیابی خانه اش چنین گفت
پادشاهی که ازعسل خوردن امتناع کند شیره خوربشود  و کارش زاراست ، باید شاه را بیدارکنیم .

ازماجرای پیش آمده آنروزکه منجرباین حرف بزرگ اندیش شد خود داری میکنم ، دراین جلسه شادروان
خانم فخرالدوله هم حضورداشت .

باوربفرمائید من آنچه را میگویم تنها برای آگاه شدن شمااست وبرای ماندگار ماندن تاریخ ایران که مردم
ایران که درفردائی پس ازما درآن خاک زندگی خواهند کرد نگویند مبارزان برون مرزی برای شاهنشاهی
ایران کاری نکردند وبی اعتنا شدند و به مسئول سلطنت یاد آوری های لازم را نکردند .

امروز روزگاری نیست که برای چاپلوسی وبراه فریب مسئول پادشاهی ایران خوش رقصی کنیم ، آفریدگار
عالم ما را نیافریده است که به خویش خویشتن نامردی روا داریم ، برهمه ایرانیان واجب است که مسئول
سلطنت را با دیده ای باز وبامنش ایرانی وبا راستی گفتن ها آگاه ازهرگونه تخریب برایران کنیم .

یکی ازافراد ملت ایران من هستم که با نیت پاک وبا شرف ایرانی وبا پیوستگی به عشق ایران پرستی هر
آنچه که نامش کلاه گشادی است برسر ملت ایران می خواهد روان شود شما را بیدارکنم اگر شنیدید خوشا
به حالتان میشود وبدا به حالتان که نشنوید ، چون با نشنیدن این پندها پدران شما را شریک جرم خودتان
میکنید ، زیرا بد نامی پهلوی مسبب بد نامی آن دوابرمردان تاریخ نیزخواهد بود .

هرکس شما را ازهرگردابی نجات دهد بطوریقین نجات خاک ایران وملت ایران است وهرکس شمارا گمراه
کند خیانت به وطن خویش کرده است ، راه نجات شما تنها برای سالارمندی خاک ایران وملت نیست بلکه
نجاتی بزرگ برای تاریخ هفت هزارساله شاهنشاهی ایران است که کورش بزرک بآن روح وجان تازه ای
بخشید که تا امروزمیدرخشد ، پس ازآن مرد بزرگواری بنام رضا شاه بزرگ هویداشد وبه زرین کاری آن
پرداخت وفرزندش درفش دوهزاروپانصد ساله را در پاسارگارد برا فراشت ، حال با این درخشش تاریخی
شما میخواهید با همراهی ودیکته های بیگانگان این درفش نورافکن تاریخ را برزمین بزنید .

عزیزم نورچشمم ، این بیگانگان دشمن ازنام خانوادگی منحصربفرد شما وازجایگاه شما میخواهند درفش
ما را برزمین زنند ، آنها همانند موریانه به جان شما افتاده اند وشما را دارند وادارمیکنند که با این هیچ
بی پایه وبی اساس هم ایران را ویرانه کنند وهم جایگاه هویت تاریخی ما را بزوال بکشند .

من درکمال بی پروائی میگویم شما دردام شیادان آمریکائی هستید، وحاضرهم نیستید که ازاین دام خودتان
را برهانید ، برای رهائی ازاین دام دردرجه اول خواستن میخواهد ودردرجه دوم شهامت ومتاسفانه شمااز
این دوحسن هیچ سهمی را دارا نیستید درواقع خانه شما خالی ازاین مزایا است ، دارا نبودن این دوحسن
است که بدام هرترفندی روان میشوید ، افرادی فکرمیکنند که شما گمراهی فکری دارید ابداء چنین نیست
ازهمه دانا تروازهمه فهمیده تروبیان شما نشانگراین گفته من است  ، برای یک سئوال ساده ای که ازشما
میشود آنقدر درگفتار به درازا میبرید که پرسش کننده فراموش میکند که سئوال پس ازآنش چیست .

این قدرت بیان شما سبب شده است آمریکائیان شما را درچنبره خویش گرفته اند وهرآنچه را که میخواهند
برسرایران وایرانی بیاورند با بهره گیری ازنام خانوادگی شما وازجایگاه منحصربفرد شما واین را شماهم
بخوبی آگاه هستید زیرا خوشتان میآید که همچنان بنام شاهزاده ای مطرح باشید هم بشقاب زرین شود وهم
آشنا وبیگانه بشما احترامدارباشند ، نقش شما ابداء درراه نجات ایران ورهائی ملت نیست نقش شما آنست
که دولتمردان آمریکائی چه بخواهند که شما بانجامش برسانید .

من برای این گفتارهای صادقانه ام هرگونه آسیب پذیری چاپلوسان درگاه شما را باجان ودل خریدارم وهمین
باعث میشود با تمام وجودم یک ایرانی باشرف باشم که دربرابرمسئول سلطنت بایستم تا به تکالیف مندرج
درقانون اساسی مشروطیت گردن نهد وتا روزی که زنده ام خواهم نوشت که مردم بدانندبا چاپلوسی ایران
ویرانه میشود وازاین کارهای فرسوده وبی ارزش دوری کنند .

آقای دکترمنوچهرگنجی ، که با آقای شهرام همایون سخن میگفت اظهار کوچکی وبندگی مجدد فرمودند وبه
ایشان پاسخ داد به ایشان یعنی شما شاهزاده احترام میگذارم که تا امروز پرچم مبارزه را برزمین نگذاشتید
آقای شهرام همایون باید به آقای دکترمنوچهرگنجی میگفتند این پرچم مبارزه افراشته کدام است که تا امروز
برزمین نیفتاده است ، پرچم شاهنشاهی ایران سی وچهارسال است برزمین افتاده ونگهبان آن درفش شخص
شاهزاده رضا پهلوی بودند که کوتاهی درانجامش فرمودند ، سرباز درجنگ پرچمش برزمین میافتد سرباز
دیگری آنرا برمیدارد ومیتازد به صف دشمن یا پیروز شود یا کشته شود ونامش جاودان بماند .

ملانصرالدین یکروزبرسرراه حاکم نشست وپیراهنش را به چوب کشید حاکم سررسید وروکرد به ملا وگفت
که چرا پیراهنت را بسیخ کشیدی، ملا گفت قربان میخواستم شما بدانید پیراهن پاره ام پایداراست ، حاکم زد
به خنده ، ملا گفت حاکم نخند که پیراهنت سالها برباد رفته وتوازآن خبر نداری دلت خوش است که حاکمی .

با آنکه ماه قربان گذشته است ، من ایرانی یا قربان قربان میکنم ویا بنده بنده ، بیائید ازاین بازیهای ایران
ویران کن دست بردارید ، این کارهای شما غم انگیز ودلخراش است وبه شناسنامه هویتی دو پدران شما و
خودتان لطمه وارد میکند ، اگربه شما احترامی نمی گذارید وهرروزدربند یک ترفندی هستید به پدران شما
که به ایران خدمات ارزنده ای کرده اند احترامدارباشید ، هنوزمیدان برای رهائی شما ازاین بند خانمانسوز
فراهم است منتهی اول خواستن شما لازم است دوم شهامت است که بایدآنان را بازسازی کنید ، بیائید که با
هم نگذاریم تاریخ برما وخاصه به شما بتازد که این تا زیدن با همه شاهان وولیعهد های دربدرایران تفاوت
بسیار دارد .

به کورش بزرگ وبه رضاشاه بزرگ سوگند یاد میکنم که ( شورای ملی) وسوپرکمیته هایش همه اش بره
نابودی ایرانست وهمان خداوند نگهبان ایران شما باید بفریاد ایران وایرانی برسد وگرنه فاتحه وفاجعه ای
بزرگ خواهد بود که ملکه انگلستان گفت من ایران را از بنگلادش بدترخواهم کرد ، بیائید شما همراه این
گمراهان نباشید وثابت کنید که دراسارت نسخه های آمریکائیان نیستید وآنانراهمراهی نمیکنید درغیرآن با
هم وبا همه ایرانیان به تماشای رنج تاریخ خواهیم رفت .

شمارا به شرفتان سوگند میدهم ویک گام جلوترهم میروم به شرف دوپدران سازنده ایران این همه با مردم
به سرگرمی نروید ازاین سخن گفتن ها دوری جوئید ومدتی سخن نگوئید شاید آدمهای باشرفی پیداشدند که
بتوانند ایران را بدون خرابی وویرانی نجات دهند وهمانند کورش بزرگ درفش افتخاررا برافشانند .

برایتان آرزو دارم جامدان زهرآلوده آمریکائیان را ازتن درآورید وبا قیام واراده خواستن وشهامت براهی
باشید که ننگ تاریخ را بردوش شما که نوه آن میراث داران وابرمردان تاریخ هستید نگذارید ، آمین .

با احترام
باوندیان ، آبان ماه ٢٥٧١شاهنشاهی ایران 

نبض ثروت


فراماسون یعنی نبض ثروت. ایرانی دارای فرهنگی غنی بود و تاریخی با شکوه. ایران یکی از ۵ کشور منحصر بفردی بود که هر چه نیاز داشت را خود در درون داشت. ما با ابر قدرت بودن فاصله ای نداشتیم و این بدلیل هوش و ذکاوت نژادی بود که صد البته به رهبری یک
 پاتریوت، صرف میهن میشد و ابزار اینکار را هم داشتیم. یعنی ثروت..بهمین دلیل فراماسون جهانی برای بر هم زدن این توازن سالها نقشه چید و آمد وکلاهخودی پولادین بر سر ایرانی گذاشتند و اندیشه اش را درون آن حبس کرده اند و کلید آنرا هم در دست خود نگاه داشته اند ولی از همه مهمتر اینکه برای آنکه جان نداشته باشد تا زبان درازی کند، او را به نانی بخور نمیر تغذیه میکنند. نانی که همان را هم بدلیل فرو کردن دو دست امپریالیسم جهانخوار و کارتل های نفتی در جیب او، صدقه سری به و میدهند..ملت ایران مسخ شده و بر جای نشیمنگاه مبارک نوه و نتیجه های تازیان بوسه میزند و تصدق میگوید، سالها وقت نیاز دارد تا پاکسازی ذهنی وژنی شود و در این سالها وقت آنها بیکار نیستند. میچاپند و میچاپند و همچنان به جلو میروند..الیت جامعه بیدار است و برایشان بین خطوط را میخواند ولی ملت مسخ شده، گرفتار تر، درمانده تر و گرسنه تر از آنست که بتواند توجه کند...اولین قدم الیت در راه رهایی، روشنگریست و سپس هدایت قدرتمند ..

Saturday, November 3, 2012

الفبای مبارزه در مدیریت سیاسی


مقدمه
مبارزه نیزمانند هرپروسه دیگر کاری، دارای پایه و اصولی است که بدون درنظر گرفتن آن هرگز راه بجایی نمیبرد و چون آب در هاون کوبیدن میتواند بی حاصل باشد. برای موفق شدن در مبارزه لازم است این فرایند را در شکل یک  سازمان ببینیم و همانطور که یک سازمان نیاز به برنامه ریزی، سازماندهی و مدیریت دارد، همین مراتب را برای آن نیز قائل شویم.
مبارزه انواع  گوناگون دارد که نوع  بدون خشونت آن امروزه مد نظر بسیاری از سیاستمداران شده. بطوریکه در شرایط کنونی، آن را بهترین و درست ترین راه برای سرنگونی رژیم فعلی ایران میدانند و چون شعاری  صلح جویانه و دموکراسی خواهانه، شمع هر محفل گشته. ولی آیا تنها شعار دادن کافیست و آیا همان مبارزه بدون خشونت را با روش و راهکاری درست انجام میدهیم یا فقط چیزی شنیده ایم وسعی میکنیم به  آنچه خودمان میکنیم تعمیم دهیم؟
موضوع
یکی از سمبل های بی چون و چرای مبارزه بدون خشونت گاندی است. مقایسه عملکرد گاندی با تئوری های رایج امروزی  بیشک روشنگر بسیاری از نکات مبهم خواهد بود.
گاندی استعمارگران را آشکارا به مبارزه می‌طلبید. اوج مبارزه او در زمانی بود که همراه با طرفدارانش, در تظاهراتی معروف به "راه‌پیمایی نمک" شرکت کرد که از سراسر هند به وی  پیوستند. این راهپیمایی، نمایشی از قدرت مردم هند بود. دولت استعمارگر بریتانیا انحصار استخراج و فروش نمک را در دست گرفته بود و مردم فقیر روستاها را زیر فشار قرار می‌داد.
اما مفهوم نمادین این راهپیمایی, روشن می‌ساخت که برای دستیابی به عدالت، مبارزه ای راستین در جریان است. گاندی می‌خواست با نافرمانی مدنی توجه جهانیان را نسبت به بیعدالتی در دستگاه اداری و قانونگذاری حکومت استعماری برانگیزد. در پی راهیپمایی نمک, گاندی و بیش از پنجاه هزار نفر از طرفدارانش دستگیر شدند.
در اینجا باید خاطر نشان کرد که انجام چنین راهپیمایی اعتراضی در درون کشور ما عملا ناممکن است و این چیزیست که همگان از آن بخوبی آگاهی داریم. ولی آیا رهبران اپوزیسیون در یک حرکت نمادین، به انجام چنین راهپیمایی در خارج از ایران دست زدند؟ منظور پرپایی تظاهرات پراکنده که همواره برپا شده نیست بلکه منظور بنده، یک راهپیمایی طولانی و گسترده با دعوت از تمام مردم دنیا و با حضور رهبران برجسته اپوزیسیون است.
گاندی همچنین تحریم کالاهای بریتانیایی را سازمان‌دهی کرد، از جمله تحریم لباسهایی را که در منچستر انگلیس تولید می‌شدند و آن موقع در هند فروش بسیار داشتند. رادا بات، از بنیاد صلح گاندی می‌گوید: «یکی از اکسیونهایی که در آن نافرمانی مدنی صورت گرفت، این بود که لباسهای وارداتی را بسوزانند. مردم همه لباسهای وارداتی‌شان را در آتش انداختند. بدین ترتیب گاندی به همه، ایده ملتی خاص و خودکفا را القا کرد. گاندی می‌گفت ما می‌توانیم موفق شویم و به تولیدات و کمک کشورهای دیگر احتیاجی نداریم.»
همانطور که میبینید این نیز حرکتی نمادین دیگر بود که خود به خود روح همکاری و اتحاد را در بین آحاد ملت تقویت نمود. آیا رهبران اپوزیسیون، با دعوت  عمومی و پر سر و صدا از مردم و خواستار شدن یک حرکت سمبولیک، نمیتوانستند حضور خود را به مردم نشان داده، موجبات همبستگی و همکاری بیشتر آنان را فراهم کنند؟
بریتانیایی‌ها چندین بار گاندی را به زندان افکندند و او هر بار مبارزه خود را برای استقلال از سر می‌گرفت. گاندی هم‌ زمان می‌کوشید تا جامعه "کاستی" هند را از درون تغییر دهد و کمک کند تا با "کاست معروف به نجس‌ها" به شیوه غیرانسانی رفتار نشود. تلاش او در این زمینه احترام و تحسین جهانیان را برانگیخت. او برای اینکه مردم کشورش را با یکدیگر آشتی دهد، تا پای جان روزه میگرفت و هر بار هدفی برای این روزه گرفتن خود تعیین میکرد و آن هدف را از قبل اعلام مینمود و تا وقتی به آن هدف نمیرسید، دست ازاعتصاب غذای خود بر نمیداشت.
سرانجام در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ به هدف خود، یعنی استقلال هند رسید. اما بدلیل وجود آشوبها و اختلافات داخلی چون دعوا ی میان شهر و روستا، مسلمانان و هندوها، و میان کاستهای هندی‌ها ، او نتوانست مانع تقسیم کشور به دو بخش پاکستان و هند شود. در جریان بروز خشونتی بی‌مانند هزاران نفر جان‌شان و میلیونها تن وطن‌شان را از دست دادند.
همانطور که میبینیم در این بخش هم، مسئله روزه گرفتن و اعتصاب غذای گاندی بعنوان رهبر جنبش، مسئله ای نبود که ملت هند بتواند از کنار آن بی تفاوت بگذرد. زمانیکه کسی خود را رهبر میداند و با این وجود، خود را به مخاطره میاندازد، پیروان خود را ده برابر بیش از وقتیکه تنها حرف میزند به عکس العمل وامیدارد و تا عمق جانشان نفوذ میکند و تبدیل به اسطوره ای میشود چون گاندی که هنوز که هنوز است نام وی مساوی است با هندوستان، آزادی و اعتراض بر ضد قدرتهای استعمارگر. یدک کشیدن چنین نامی چیزی نیست که با نام بردن از وی و صرف الگوبرداری از  اندیشه او و نه عملکردش، بدست آید.
تا اینجا از رفتار های نمادین یک  رهبر یا مدیر در عرصه مبارزه بدون خشونت سخن گفتیم. حال بپردازیم به بخش عملی و سیستماتیک سازماندهی و ارکان مدریت آن.  از ان آنجاییکه حركت وعمل بدون وجدان و آگاهی  ممكن نیست، اظهار نظر همواره باید مبتنی  بر اطلاعات و آگاهی های  دقیق باشد. نه در خلا می توان عمل كرد و نه درتاریكی  می  توان گام برداشت.  مراحل مبارزه باید روشن باشد و برای هر مرحله سازماندهی خاصی برنامه ریزی شده باشد. حرکت است که حرکت می آفریند. انجام درست کارها از عهده سازمانی  بر می آید که اداره آن بطور صحیح انجام شود. در اینصورت است که از قدرت تصمیم گیری درست و بجا برخوردار خواهند بود. سازمان سالم  میتواند مانند یک موجود زنده و پویا، متولد شود و با فراهم شدن امکانات لازم و کافی  رشد نماید و توسعه یابد و از طریق ارائه خدمات سالم و ارزنده باعث تأمین نیازها و شکوفای جامعه شود.
یک حرکت مهم، کار کردن بر روی افکار عمومی بین المللی است. چرا که دولت های استعماری  برای پیشبرد و ادامه آنچه که بر سر ایران آورده اند، احتیاج داشتند اینگونه القا کنند که ایرانیان تروریست و بدبختی پرورند و تمام ناملایمات ناشی از انتخاب اسلام  بنیادین را برای خود به جان میخرند. چرا هرگز در این سالها مشکلات و بدبختی های ایرانیان برای جهان اهمیتی نداشته؟ دقیقا به خاطر همین باوریست که به آنان القا شده. بنابرین یک بخش از این سیستم مبارزه باید بر تغییر افکار عمومی تمرکز میکرد.
اپوزیسیون باید دارای یک هسته مرکزی میبود که برنامه سیاسی را تدوین  کند. این هسته مرکزی میتوانست شامل روسای کلیه احزاب و گروه های سیاسی باشد که به رای اکثریت و با توجه به شرایط برای خود یک مدیر یا رهبر انتخاب میکردند  و در سسله مراتب بعدی خود، کنگره ای را تشکیل میداد که اعضای آن با رای گیری انتخاب شوند و در برابر این هسته مرکزی مسول باشند. این کنگره در واقع نقش قوه مجریه اپوزیسیون  را بعهده میداشت.
اشاره کردیم کل اپوزیسیون متشکل از گروه های مختلف را باید به چشم یک سازمان واحد دید. اگر میگوییم اپوزیسیون واحد، فقط در قالب یک سازمان واحد قابل بررسی روانشناختی  ساختاری و آسیب شناسی است.
چه عواملی میتوانند سلامت یک سازمان را به خطر اندازند؟ همانطور که مایلز، تئوریسین برجسته مدریت میگوید، مفاهیم سلامت شخصی را کاملا میتوان بر سلامت سازمانی تعمیم داد. بنابرین اگر سلامت یک سازمان را با سلامت یک موجود زنده مقایسه کنیم میبینیم، سازمان نیز میتواند دچار بیماری شود  و کارکرد آن دچار اختلال گردد.

اقداماتی که با هدف انتفاع و بهره برداری برای خود یا اشخاص دیگر یا دریافت مال برای  خود یا اشخاص دیگر از طریق :-نقض، تعبیر یا تفسیر قوانین و مقررات، خودداری – کندکاری یا کوتاهی  در انجام وظایف، تسهیل یا تسریع غیر عادی در انجام کار برای اشخاص معین در مقایسه با دیگران انجام میشود میتواند موجبات بیماری و نارسایی سازمانی را فراهم کند و عوامل بوجود آورنده آن میتواند عوامل سازمانی، فرهنگی و اجتماعی، سیاسی  یا اقتصادی  باشد.
همینطور نقوص سازمانی چون، عدم وجود شفافیت و پاسخگویی در فعالیتها، عدم ثبات در مدیریت ها، عدم وجود امنیت شغلی برای اعضا، عدم وجود نظام شایسته سالاری در عزل و نصب ها، ناکارآمدی و ضعف، باند بازی، انحصار در فعالیتها، ضعف دانش و تخصص مدیران
یا عوامل فرهنگی  و اجتماعی  چون: ضعف وجدان کاری و انضباط، سطح پایین اخلاقیا ت، قوی بودن پیوندهای فامیلی و قبیله ای، رواج مادی گرایی و سرانجام عوامل سیاسی چون: وجود گروههای  فشار، عدم وجود جریانهای  اطلاع رسانی  مستقل و عوامل اقتصادی باشد.

از نظر اینجانب یکی از اصلی ترین دلایل وجود ناهنجاریهای شدید دراپوزیسیون، تقلیدی بودن آن است. بدین معنی که ساختار باید با اوضاع و احوال و شرایط فرهنگی  و اجتماعی  و اقلیمی  متناسب و هماهنگ باشد در حالیکه الگوی ساختاری اپوزیسیون از کشورهای غربی تقلید شده و جایی برای مسائل روانی و تضاد و جنگ دائمی درون فرهنگی ایرانی در نظر گرفته نشده است.
کمبود کادر متخصص یکی دیگر از اشگالات عمده است که قادر نیست پاسخگوی حرکت اپوزیسیون در حال رشد باشد و آن را دچار سکون و بیهدفی کرده است. برای داشتن یک اپوزیسیون کارا، تنها عرق میهن پرستی و سینه ای آکنده از خشم و اندوه کافی نیست بلکه مانند هر سازمان دیگری به داشتن نیروی متخصص در زمینه های لازم، احتیاج میباشد.

روحیه برتری جویی و سرشناس تر بودن و مرکزیت داشتن قالب بر روحیه همکاری است . جذب افراد در سازمانهای سیاسی، کمتر بر اساس تخصص آنان و بیشتر بر اساس آشنایی با افراد است. جایگزینی هدفهای  فردی  به جای اهداف اپوزیسیون, موجب شده تا برخی اعضا از امکانات و منابع سازمان های گوناگون برای  نیل به اهداف شخصی  بهره گیرند و درعین حال نظام مدیریت نیروی انسانی بسیار غلط است. فرهنگ سخن گویی  بجای عمل موجب شده تا قوانین و مقرراتی وضع شوند که از همان آغاز مشخص است هیچ گاه به اجرا در نخواهند آمد. بجای  آنکه افراد سخت بکوشند و کار کنند شعار سختکوشی سر داده می شود.

حال سؤال این است. برای پیشگیری از این موارد بیماری، چه راهکارهایی ارائه میدهیم؟؟
1.    حمایت و تعهد عمیق رهبری  سیاسی
2.     تدوین برنامه های  جامع آموزشی برای آشنا سازی اعضا  با مهارت های مورد نیاز
3.    بکارگیری  سیستم های  انگیزشی  
4.    مشارکت همه گروه ها و سازمانهای کوچک و بزرگ
5.   اصلاح  بدنه اپوزیسیون واصلاح سازمانی بر طبق نگرش و دیدگاه سازمان و در ارتباط با کل
6.    شایست سالاری درعزل و نصب ها
7.    دادن خدمات به مردم
8.    ملزم ساختن سازمان به پاسخگویی  به افکار عمومی
9.    تقویت نهادهای  نظارتی جامعه سیاسی مانند مطبوعات، احزاب و سازمانهای غیر دولتی
10. تقویت  مفهوم دموکراسی  در جامعه سیاسی  با راهکارهای عملی
11. تقویت استقلال جامعه سیاسی
12. ایجاد درامد و متناسب کردن سطح هزینه ها ی سازمان با آن
13.    کوچک کردن تعداد سازمانها ی سیاسی در قالب سازمانهای بزرگتر
14.    تفکیک پستهای  سیاسی  از پستهای  اجرایی
15.     وجود سیستم ارزشیابی عملکردی  و سیستم پاسخگویی
16.    ارتباط ارگانیک و تعریف شده بین سازمان کل و نهادهای اجتماعی سیاسی ممکن
17.    کناره گیری سازمانهایی که  توجیه منطقی برای حیات خود ندارند و صرفا بدلیل منافع مدیران و کارکنان بر پا هستند.
18.    -عدم استخدام مادام العمر اعضا  

با توجه به اینکه محور سازمان، انسانهای سازمانی هستند، بنابراین اگر انسانهای  سازمان سالم و پرورش یافته گردند، سالم سازی محیط سازمانی سریعتر انجام می شود و بصورت یک فرآیند مداوم در می آید. انسان به حکم اجتماعی بودن، از بدو تولد تا پایان عمر همواره در کنار سازمان های متعدد و گوناگون بوده, به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم با آن در ارتباط است. یا عضوی از سازمان است یا یکی از استفاده کنندگان خدمات و محصولات آن سازمان.  بدین ترتیب مطالعه سازمان بدون افراد جامعه و مطالعه افراد بدون در نظر گرفتن سازمانها کاری بیهوده به نظر می رسد. در واقع  مطالعه سازمانها و افراد لازم و ملزوم یکدیگرند.

مهمترین عامل موفقیت سازمانی، عدالت سازمانی است  که بهمین دلیل آن را در آخر مقاله گنجاندم. عدالت و اجرای آن یکی از نیازهای ذاتی  انسان به شمار می رود که وجود آن، زمینه را جهت پیشرفت و توسعه جوامع انسانی بیش از پیش فراهم می کند به طوریکه در مطالعه سازمانها و افراد، اعم از داخل سازمان یا بیرون آن، عدالت نقش موثر و عمده ای را ایفاء می کند.
بحث هایی با موضوع عدالت سازمانی فقط نظری نیست بلکه در واقع وابسته و معطوف به عمل است و موضوع اصلی آن اتخاذ تدابیر و گرفتن تصمیم هائی توسط مدیر است که ملاکی برای داوری انسانهای در رابطه باهم را، تعیین کند.
برت راند راسل از کسانی است که تشخیص اکثریت را ملاک فوق می داند و معتقد است که هر چیزی که اکثریت مردم آن را عادلانه بنامند، عدالت است .
ولی اینجانب بشدت با آن مخالفم و باور دارم معنای دادگری، انصاف، داوری و قضاوت با راستی و درستی و از همه مهمتر تساوی و برابری و دوری از هرگونه جانبداری و تبعیض مغرضانه می باشد.
در اینجا در مورد سازمانها ما با دو نوع عدالت مواجهیم. عدالت درون سازمانی  و عدالت برون سازمانی. اگر کل اپوزیسیون را بعنوان یک سازمان ببینیم  با توجه به متفاوت بودن قوانین درون سازمانی، در این مقاله تنها بیک مورد میتوانیم بپردازم و آن  بخشی از عدالت درون سازمانی، یعنی عدالت مدیر است.
 چنانچه بیعدالتی توسط مدیر یا تعدیل نگردد هرگز توسط دیگران تعدیل خواهد شد. پس تنها کسیکه میتواند به رفع آن بپردازد، مدیر است.
 اگر  رهبر یا مدیر از امکانات و اختیارات خود به صورت ناعادلانه توام با تبعیض استفاده کند افراد  تحت تاثیر قرار خواهند گرفت و این تبعیض و بی عدالتی را به عنوان یک عامل بازدارنده فعالیت احساس خواند کرد. بدین سان سعی در تعدیل تبعیض خواهند نمود که نهایتا اهداف سازمان را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد.
 این مهم بخصوص در بخش عدالت تعاملی بیشتر بچشم می آید و بزرگتر دیده میشود و موجبات دلسردی و گاها عدم احساس تعهد بیشتر به سازمان و ترک صحنه توسط اعضا را بوجود می آورد.
عدالت تعاملی نوعی از عدالت است که در آن عدالت سازمانی از مدیران و سرپرستان به کارکنان و زیردستان منتقل می شود و با جنبه های فرآیند ارتباطات بین فرستنده و گیرنده عدالت مرتبط است مانند ادب، صداقت و احترام و طریق بررسی رفتار مدیر تعیین و مشخص می شود. اگر مدیر نتواند در اجرای این عدالت به صورت درست عمل کند، اعضا از سرپرست مستقیم خود به نسبت به کل سازمان بیشتر احساس نارضایتی می کند. بدیهی است که نگرشهای منفی اینگونه کارکنان نسبت به سرپرست خودشان سهم عمده ای خواهد داشت.
بخش دیگری که میتوند موجب رکود و دلسردی سازمانی بنام اپوزیسیون را بوجود آورد، انواع ضعفهای مدریت است. نقاط ضعفی چون ضعف شناختی مدیر: اگر چانچه مدیر نتواند کارکنان وکارمندان خود را درک کند و نسبت به آنها شناخت کاملی به دست آورد ضعف حاصل از این عدم شناخت مدیر را به بی عدالتی و تبعیض خواهد کشاند یا مسئله  سفارشات  و پارتی بازی ها برای مدیران ارشد: گاهی اتفاق می افتد که کارکنان تحت نظر مدیر، ارتباط دوستی و یا خویشاوندی با مدیران ارشد دارد، در این صورت مدیر جهت راضی نگه داشتن مدیر ارشد سعی در ارضای کارکنان مذکور خواهد داشت که در این صورت بالاجبار از نوعی تبعیض و بی عدالتی استفاده خواهد شد. القای دیدگاههای مثبت و یا منفی به مدیر، عنصر نامطلوب دیگری است که ممکن است برخی از عوامل بیرونی یا درونی سازمان به دلایلی از قبیل دوستی و خصومت، کارکنان را به دو یا چند دسته و گروه دسته بندی نموده و به علل کاذب دید مثبت و یا منفی به مدیر القاء نمایند. بدین صورت که صرفا نقاط ضعف یک گروه ونقاط مثبت گروه دیگر را با چندین برابر بزرگنمایی به مدیر ارائه می دهند که تاثیر این دیدگاهها در نظر مدیر باعث توزیع ناعادلانه توجه و در واقع تبعیض بین اعضا می گردد . بدیهی است که با اندکی حسابگری مدیر این  بیعدالتی رفع خواهد شد  .
  همینطور روشن است که ارتباطات بین مدیر با اعضا، از یک کارمند به کارمند دیگر متفاوت است که ممکن است به علت ارتباطات ناشی از از دوستی و خویشاوندی، تشابه رشته تحصیلی، تشابه سنی و گرایشهای سیاسی و اجتماعی باشد. برخی مدیران به دلیل این ارتباطات نوعی حرکت جانبدارانه را انجام می دهند و بین کارکنان تبعیض قائل می شوند. در این گونه موارد هیچگونه اجبار و سفارشی از خارج صورت نمی گیرد و مدیر با نظر شخصی خود، در توزیع پاداشها ناعادلانه رفتار می کند. روشن است که جانبداری مدیر برای حفظ این روابط و شاید تقویت آن هم می باشد که نتایج مد نظر مدیر را در آینده تامین می نماید .

امروزه با گسترش نقش سازمانها،عدالت سازمانی نیز نقش بیشتری ایفا می کند. رعایت عدالت در تمامی مکاتب و سازمانها تاکید شده است،به طوریکه دیگر مدیران نمی توانند نسبت به این موضوع بی تفاوت باشند و باید به عنوان جزء لانیفک در سازمانها مد نظر قرار دهند. آثار منفی ذکر شده ناشی از بی عدالتی بیانگر ضرورت و اهمیت رعایت عدالت است. آنچه سازمان را بیشتر تضعیف می کند بی عدالتی توزیعی است و آن هم چیزی جز بی عدالتی از جانب مدیر نمی باشد.
دامنه عدالت به اندازه ای گسترده است که از آن به عنوان نیاز اساسی یاد می شود و عدم ارضای آن نیاز سازمان را در جهت نیل به اهداف خود با مشکل مواجه می نماید.
نتیجه گیری:
اگر اپوزیسیون فعلی ایران میخواهد تبدیل به موتور، قطار یا ماشینی پیشرونده شود و با هدف مشخصی به مسیری خاص رهسپار شود، باید از اصولی که بر هر ساختار سیستماتیک و حرکتی، حکمفرما است پیروی کند.  این اصول، ارکانی روشن و واضح  دارد و در سراسر دنیا به یک شکل مورد استفاده قرار میگیرند و نمیتوان با شیوه ای  خود ساخته آنهم بدون رعایت اصول بنیادین،  چرخ را از نو ساخت و به جلو رفت. برای حرکت به سوی هدف نیاز به مدیر است. مدیری که عادل باشد و دادگری را در برابر تمامی مبارزین و از جان گذشتگان به یک اندازه رعایت کند. مراحل مبارزه باید شفاف و روشن بوده و تمامی اعضا قادر باشند زوایای موجود را ببیند و تجزیه تحلیل کنند. راننده قطار باید شناخته شده باشد و  منطقی است که هیچیک از اعضا بر خودرویی که یک مست یا نابینا آن را میراند سوار نخواهد شد. سفر باید با برنامه ریزی و ترسیم تمامی جزئیات و با توافق همه انجام شود و اعضا نیز با توجه به مهارتهای تخصصی و سایر روشهایی که نام برده شد انتخاب شوند آنهم با قرار گرفتن در یک سیستم سنجش عملکردی و نه بطور مادام العمر. مدیر باید سمبل مبارزه باشد  و با حضور پیوسته خود و انجام حرکات نمادین و سمبولیک به یکپارچه سازی و اتحاد هر چه بیشتر نیروها کمک کند و با باند سازی  و دسته بندی، موجبات فراهم شدن بیعدالتی سازمانی و احساس عدم تعهد به سازمان را سبب نشود.