اعترافات همفر انگلیسی از سالهای ۱۴۶۰ میلادی را که نخست در روزنامه اشپیگل آلمان و سپس
در روزنامه های فرانسه چاپ شد برایتان ترجمه کردم. پس از چاپ به زبان فرانسه، پزشکی لبنانی آن را به عربی ترجمه کرد که پس ان به انگلیسی ترجمه شد. این سند، نحوه تشکیل فرقه "وهابیون" توسط محمد ابن عبدالوهاب را شرح میدهد. بدون هیچ تردیدی وهابیون ستون فقرات تروریزم اسلامی است. بدلیل طولانی بودن مطلب، سعی کردم آن را در چهار قسمت جداگانه در اختیارتان قرار دهم. تقاضا میکنم همه بخوانید و منتشر کنید تا همه بدانند برای پیروزی بر چنین دولتهایی باید "برنامه ریزی" های درازمدتی دشت که با دقت و وسواس هر چه بیشتر طراحی شده باشند. ببینید که با چه دقتی ساختار های ما را مطا لعه میکنند تا بتوانند در آن نفوذ کنند و دریابید که از تاریخ خود هیچ نمیدانیم که هیچ، از تاریخ آنان حتی سر سوزنی آگاه نیستیم. تنها نشسته ایم و بطور دست و پا شکسته پدافند میکنیم. در حالیکه باید ما باشیم ان کسانیکه در دستگاههای آنان جاسوسی کنند و انگلستان شناسی بخوانند!
قسمت اول:
بریتانیای ما کشوری پهناور است. خورشید بر فراز دریاهایش طلوع و زیر همان دریاها غروب میکند. کشوری قدرتمند هستیم ولی نه در کلونی های مستعمره خود. آنجا هنوز نقاط ضعفی داریم زیرا این کلونی ها هنوز بطور تمام و کمال در زیر سلطه ما نیستند. هند، چین و خاورمیانه. ما سیاستی محکم را در مورد آنها بکار گرفتیم ولی باید هر چه زودتر مالک کامل آنها شویم. در این راه دو چیز هدف کلی ماست:
۱- وظیفه نگهداری از مناطقی که تا امروز زیرسلطه انگلستان رفتند.
۲- تلاش در راه سلطه یافتن بر منطقی که هنوز به زیر قدرت ما نرفته اند.
وزارت مستعمره ها برای پی گیری این دو هدف، ماموریتی خاص در نظر گرفته است . به محض ورود من به این وزارتخانه، مورد اعتماد بی چون و چرای وزیر قرار گرفتم و مرا به سمت فرماندهی کمپانی هند شرقی گماشت. این کمپانی در ظاهر یک کمپانی تجاری بود ولی هدف پنهانی آن، جستجوی راههایی بود برای دستیابی به کنترل صد در صد سرزمین پهناور هند.
دولت انگلستان در مورد هند، کوچکتری نگرانی به خود راه نمیداد چرا که هندوستان، کشوری بود متشکل از مردمی با ملیت های گوناگون که به زبانهای مختلفی صحبت میکردند وعلایق متضادی داشتند. تنها وجه مشترک آنان این بود که با هم زندگی میکردند. مذهب آنان بودیسم و یا سیک بود. سیکها گاو را پرستش میکردند.
در مورد چین هم تقریبا همین دیدگاه را داشتیم. در چین مذهب اکثریت بودیسم و مذهب کنفسیوس بود که هر دوی آنها مذاهب مرده محسوب میشدند. ما توانایی سلطه بر آنان را نسبت به مذهب آنان میسنجیدیم.
مذهب مرده از نظر ما مذهبی بود که هیچ تهدیدی محسوب نمیشد و برای زندگی ارزش خاصی قائل نبود بلکه بیشتر به مردن می اندیشید. این مذاهب تنها شمل معدودی اندرز بودند و بس. بنابر این روشن بود مردمی که با چنین مذهبی زندگی میکنند، هرگز کوچکترین تمایل پاتریوتیزم ندارند. پس این دو کشور هیچ نگرانی را موجب نمیشدند.شآید در آینده طولانی، طرز فکر آنها تغییر مییافت ولی سالها طول میکشد وشامل مرور زمان میشد درحالیکه ما بیکار نبودیم و برنامه های بسیار دراز مدت داشتیم. پس در طول این برنامه زمانی طولانی مدت، طوری آداب و رسوم و سنتهای آنان را تغییر میدادیم که بر روی آنها کنترل کامل داشته باشیم و طبق میل مارفتار کنند.
چیزی که با را نگران میکرد، کشور های اسلامی بودند. تا امروز قراردادهای زیادی با آن حاکم روانی یعنی عثمان بسته بودیم که همگی به نفع ما بودند ولی جاسوسان با تجربه ما میگفتند که امپراتوری وی در کمتر از یک قرن منقرض خواهد شد بنابرین باید چاره اندیشی میکردیم که لطمه ای به قراردادهای ما پس از انقراض عثمان، نخورد. بطور کاملا سری قرارداد هایی با دولت ایران بسته بودیم و درهر دو این کشورها دولتمردان دستنشانده ای را گماشته بودیم تا برای ما جاسوسی کنند. مذهب اسلام در این کشورها مذهبی وحشی ولی زنده بود. دولتی نالایق داشتند و تربیت مذهبی عجیب و نامناسب آنها موجب میشد بتوان دولتمردان ان را براحتی با مساله "زن" کنترل کرد. با زنان زیبارو آنها را سرگرم میکردیم تا به وظیفه سیاسی شان عمل نکنند و بتوند کمر سیاسی این دو کشور را بشکند. اما با وجود همه اینها نگران بودیم که سیاست ما در مورد این دو کشور اجرا نشود زیرا:
۱- مسلمانان بشدت به اسلام وابسته اند. هر یک مسلمان، قویا متکی به اسلام است. اگر با مسیحیت مقایسه کنیم، تصور کنید که هر یک نفر یک کشیش باشد آنهم اگر نگوییم هر یک نفر یک کاردینال است!! خطرناکترین آنها فرقه ایست مستقر در ایران بنام "شیعه". زیرا آنها هر کس را که شیعه نباشد کافر دانسته و احمق میدانند. مسیحیان از نظر آنان کثیف و نجس هستند و نباید حتی به آنان دست زد. هر کدام از آنان، نهایت سعی خود را میکند که نجس نباشد بنابرین از بسیاری چیزها حتی در خلوت دوری میکند!
روزی از یکی از این شیعه ها پرسیدم : چرا به مسیحیان با ان فرم خاص نگاه میکنند؟؟ جواب وی این بود: پیامبر اسلام فرد بسیار عاقلی بوده است. او مسیحیان را تحت فشار روحی قرار میداد تا به اسلام که تنها مذهب الله است، ایمان بیاورند. در حقیقت این کثیفی و نجاست مادی نیست که قابل پاک شدن باشد. نجاستی روحی است که به هیچوجه پاک نمیشود و مختص مسیحیان نیست بلکه شامل سنی ها و اجداد زرتشتی ما نیزمیشود.
پاسخ دادم: ولی سنی ها و مسیحیان هر دو به الله باور دارند. همینطور به پیامبرانشان و به روز جزا. بنابرین ما بی انصافی میکنیم ( توجه کنید که من بعنوان یک مسلمان در بین آنان جاسوسی میکردم).
آن مسلمان گفت آنها به دو دلیل نجس و کافرند. اول اینکه آنها به پیامبر ما حضرت محمد را متهم به دروغگویی میکنند و ما در قران قانونی داریم که میگوید هر کس تو را عذاب، باید او را عذاب کنید. بنابرین آنان را نجس میخوانیم. دوما اینکه مسیحیان مطالب توهین امیزی در مورد عیسی مسیح میگویند. برای مثال میگویندعیسی مسیح شراب میخورده و اینکه مورد لعنت خدا قرارگرفته و به همین دلیل هم مصلوب شده.
به او گفتم مسیحیان چنین چیزی نمیگویند ولی او پاسخ داد: چرا میگویند و در انجیل چنین نوشته شده!! من ساکت شدم. چون نمیخواستم بیشتربحث کنم. اگر بیش از این میکردم به من شک میکردند .
۲- این مذهب در زمان صدر اسلام ، مذهبی اجرایی و قدرتمند بود و به مسلمانها احترام گذاشته میشد. بنابرین نمیشد به این مردم گفت که امروز تبدیل به برده شده اند. همینطور امکان نداشت تاریخ اسلام را به آنها فهماند و گفت اگر در زمانی دارای احترام بودید بخاطر شرایط زمانی خاصی بوده که امروز دیگر موجود نیست. نمیشد به آنها گفت ان روز ها دیگر به پایان رسیده و هرگز باز نخواهند گشت . اگر میگفتیم برخوردی وحشیانه میکردند و باید از این موضوع پرهیز میکردیم.
۳- از چیز دیگری که نگران بودیم این بود که امپراتوری ایران و عثمانی، ممکن بود متوجه شوند که ما آنها را مانیتور میکنیم. با توجه به اینکه زیر نظر ما بودند ولی در عین حال دولتهایی بودند بسیار ثروتمند، با ارتشی قوی و قدرتی فراگیر. بنابرین همیشه امکان نقش بر آب شدن نقشه ما وجود دشت.
۴- در مورد دانشمندان اسلامی بسیار نگران بودیم. دانشمندان ایرانی و عثمانی موانع بزرگی در سر راه ما بودند زیرا هرگز حاضر نبودند اصولی را که به ان معتقد بودند زیر پا بگذارند. آنها لذات دنیوی را با ان بهشتی که قران به آنان وعده داده بودعوض نمیکردند. مردم نیز پشتیبان آنان بودند. حتی عثمان و پادشاه ایران هم از آنان میترسیدند. سنی های عثمانی هرگز به اندازه شیعه ایرانی به دانشمندان وفادار نبودند. ایرانیان دانشمندان خود را مقدس میدانستند و برای آنان احترام خاصی قائل بودند زیرا خود تمایلی به کتاب خواندن نداشتند و اینکار بعهده دانشمندان خود میگذاشتند. پس ما هیچ راهی برای تطمیع و از راه بدر کردن آنان نداشتیم.
رازی، جرجانی و ابن سینا نمونه هایی از آنان بودند.
{{برنارد لوئیس درباره این مراکز علمی و دانشجویان آنها میگوید:
در دوران طلایی اسلام، خلیفه به عنوان شخص اول روشن بین و متمدن، برای نخستین بار، دانشجویان و محققین مختلف را از سرتاسر دنیا مثل چین، هند، خاورمیانه، شمال آفریقا، اروپا و آسیای میانه گرد هم جمع نمود و شورای علمی قدرتمندی تشکیل داد.}}
ادامه خاطرات همفر: تمام این مسائل مارا واداکرد تا میتینگ های متعددی را برنامه ریزی کنیم و نقشه های مختلفی را طرح ریزی نماییم ولی هر بار با شکست مواجه میشدیم. گزارشهایی که از جاسوسان خود دریافت میکردیم همه نا امید کننده بودند ولی امید خود را از دست نمیدادیم چون ما انگلیسیها مردمی هستیم که عادت داریم نفسی عمیق بکشیم، صبر کنیم و اگر از در وارد نشدیم، دست از تلاش برنداریم و از پنجره وارد شویم.
تا اینکه روزی وزیر مستعمرات شخصا و بهمراه چند متخصص، در یکی از کنفرانس های ما شرکت کرد. ۲۰ نفر در ان جلسه شرکت داشتند. کنفرانس ۳ ساعت طول کشید و بدون رسیدن به نتیجه ای قابل قبول به پایان رسید. ناگهان کشیشی گفت: نگران نباشید! قدرت مسیح و طرفدارانش تنها پس ۳۰۰ سال شکنجه بود که تثبیت شد. از امروز تا ۳۰۰ سال آینده وقت داریم تا با ایمان قوی و صبر زیاد خود را مسلح کنیم، تمام راههای ارتباطی و گفتاری را در اختیار خود بگیریم و ضدیت را در میان این بی ایمانان مسلمان منتشر کنیم تا ظرف ۳۰۰ سال آینده همانجا باشیم که مسیح پس از ۳۰۰ سال بعد از ظهورش بود. باید هدف خود را بشناسیم و لحظه ای چشم از آن برنداریم حتی اگر رسیدن به آن قرنها طول بکشد. کافیست پدران به خاطر فرزندان کار کنند و به پیش روند.
گفته این کشیش مانند جرقه روشنایی بود که میگفت "یافتم یافتم". با این ایده کنفرانس دیگری برگزار کردیم که دیپلمات ها و افراد مذهبی از روسی و فرانسه هم بهمراه انگلیسی ها شرکت داشتند. طرحی ریختیم مبنی بر شکستن مسلمانان به قبیله ها و گروه های کوچکتر و تزریق عقاید مسیحی در آنان به منظور مسیحی گری. مانند آنچه در اسپانیا اتفاق افتاد. ولی نتایج آنچنان که انتظار داشتیم نبود. شاید بهتر بود از درون همان اسلام، شاخه یا شیوه ای نو و افراطی میساختیم تا به هدف نزدیک شویم.
ازجا کندن ناگهانی درختی که به خوبی ریشه دوانده کار دشواری است. ولی باید به سختی کار میکردیم و به هدف میرسیدیم. شرایط بد غرب و شرق به محمد کمک کرده بود و موجب پیروزی او شده بود ولی آن شرایط سپری شده بودند. با تلاشهای پیگیر وزارت ما، مسلمین در حال سقوط بودند. وقت آن بود که جایگاهی را که در طول قرنها از دست داده بودیم، باز پس گیریم . این دولت بریتانیای کبیر بود که آن اسلام را نابود میکرد و چیزی دیگر بر جای آن مینشاند.....
ادامه این مطلب را در قسمت دوم بخوانید..
قسمت اول:
بریتانیای ما کشوری پهناور است. خورشید بر فراز دریاهایش طلوع و زیر همان دریاها غروب میکند. کشوری قدرتمند هستیم ولی نه در کلونی های مستعمره خود. آنجا هنوز نقاط ضعفی داریم زیرا این کلونی ها هنوز بطور تمام و کمال در زیر سلطه ما نیستند. هند، چین و خاورمیانه. ما سیاستی محکم را در مورد آنها بکار گرفتیم ولی باید هر چه زودتر مالک کامل آنها شویم. در این راه دو چیز هدف کلی ماست:
۱- وظیفه نگهداری از مناطقی که تا امروز زیرسلطه انگلستان رفتند.
۲- تلاش در راه سلطه یافتن بر منطقی که هنوز به زیر قدرت ما نرفته اند.
وزارت مستعمره ها برای پی گیری این دو هدف، ماموریتی خاص در نظر گرفته است . به محض ورود من به این وزارتخانه، مورد اعتماد بی چون و چرای وزیر قرار گرفتم و مرا به سمت فرماندهی کمپانی هند شرقی گماشت. این کمپانی در ظاهر یک کمپانی تجاری بود ولی هدف پنهانی آن، جستجوی راههایی بود برای دستیابی به کنترل صد در صد سرزمین پهناور هند.
دولت انگلستان در مورد هند، کوچکتری نگرانی به خود راه نمیداد چرا که هندوستان، کشوری بود متشکل از مردمی با ملیت های گوناگون که به زبانهای مختلفی صحبت میکردند وعلایق متضادی داشتند. تنها وجه مشترک آنان این بود که با هم زندگی میکردند. مذهب آنان بودیسم و یا سیک بود. سیکها گاو را پرستش میکردند.
در مورد چین هم تقریبا همین دیدگاه را داشتیم. در چین مذهب اکثریت بودیسم و مذهب کنفسیوس بود که هر دوی آنها مذاهب مرده محسوب میشدند. ما توانایی سلطه بر آنان را نسبت به مذهب آنان میسنجیدیم.
مذهب مرده از نظر ما مذهبی بود که هیچ تهدیدی محسوب نمیشد و برای زندگی ارزش خاصی قائل نبود بلکه بیشتر به مردن می اندیشید. این مذاهب تنها شمل معدودی اندرز بودند و بس. بنابر این روشن بود مردمی که با چنین مذهبی زندگی میکنند، هرگز کوچکترین تمایل پاتریوتیزم ندارند. پس این دو کشور هیچ نگرانی را موجب نمیشدند.شآید در آینده طولانی، طرز فکر آنها تغییر مییافت ولی سالها طول میکشد وشامل مرور زمان میشد درحالیکه ما بیکار نبودیم و برنامه های بسیار دراز مدت داشتیم. پس در طول این برنامه زمانی طولانی مدت، طوری آداب و رسوم و سنتهای آنان را تغییر میدادیم که بر روی آنها کنترل کامل داشته باشیم و طبق میل مارفتار کنند.
چیزی که با را نگران میکرد، کشور های اسلامی بودند. تا امروز قراردادهای زیادی با آن حاکم روانی یعنی عثمان بسته بودیم که همگی به نفع ما بودند ولی جاسوسان با تجربه ما میگفتند که امپراتوری وی در کمتر از یک قرن منقرض خواهد شد بنابرین باید چاره اندیشی میکردیم که لطمه ای به قراردادهای ما پس از انقراض عثمان، نخورد. بطور کاملا سری قرارداد هایی با دولت ایران بسته بودیم و درهر دو این کشورها دولتمردان دستنشانده ای را گماشته بودیم تا برای ما جاسوسی کنند. مذهب اسلام در این کشورها مذهبی وحشی ولی زنده بود. دولتی نالایق داشتند و تربیت مذهبی عجیب و نامناسب آنها موجب میشد بتوان دولتمردان ان را براحتی با مساله "زن" کنترل کرد. با زنان زیبارو آنها را سرگرم میکردیم تا به وظیفه سیاسی شان عمل نکنند و بتوند کمر سیاسی این دو کشور را بشکند. اما با وجود همه اینها نگران بودیم که سیاست ما در مورد این دو کشور اجرا نشود زیرا:
۱- مسلمانان بشدت به اسلام وابسته اند. هر یک مسلمان، قویا متکی به اسلام است. اگر با مسیحیت مقایسه کنیم، تصور کنید که هر یک نفر یک کشیش باشد آنهم اگر نگوییم هر یک نفر یک کاردینال است!! خطرناکترین آنها فرقه ایست مستقر در ایران بنام "شیعه". زیرا آنها هر کس را که شیعه نباشد کافر دانسته و احمق میدانند. مسیحیان از نظر آنان کثیف و نجس هستند و نباید حتی به آنان دست زد. هر کدام از آنان، نهایت سعی خود را میکند که نجس نباشد بنابرین از بسیاری چیزها حتی در خلوت دوری میکند!
روزی از یکی از این شیعه ها پرسیدم : چرا به مسیحیان با ان فرم خاص نگاه میکنند؟؟ جواب وی این بود: پیامبر اسلام فرد بسیار عاقلی بوده است. او مسیحیان را تحت فشار روحی قرار میداد تا به اسلام که تنها مذهب الله است، ایمان بیاورند. در حقیقت این کثیفی و نجاست مادی نیست که قابل پاک شدن باشد. نجاستی روحی است که به هیچوجه پاک نمیشود و مختص مسیحیان نیست بلکه شامل سنی ها و اجداد زرتشتی ما نیزمیشود.
پاسخ دادم: ولی سنی ها و مسیحیان هر دو به الله باور دارند. همینطور به پیامبرانشان و به روز جزا. بنابرین ما بی انصافی میکنیم ( توجه کنید که من بعنوان یک مسلمان در بین آنان جاسوسی میکردم).
آن مسلمان گفت آنها به دو دلیل نجس و کافرند. اول اینکه آنها به پیامبر ما حضرت محمد را متهم به دروغگویی میکنند و ما در قران قانونی داریم که میگوید هر کس تو را عذاب، باید او را عذاب کنید. بنابرین آنان را نجس میخوانیم. دوما اینکه مسیحیان مطالب توهین امیزی در مورد عیسی مسیح میگویند. برای مثال میگویندعیسی مسیح شراب میخورده و اینکه مورد لعنت خدا قرارگرفته و به همین دلیل هم مصلوب شده.
۲- این مذهب در زمان صدر اسلام ، مذهبی اجرایی و قدرتمند بود و به مسلمانها احترام گذاشته میشد. بنابرین نمیشد به این مردم گفت که امروز تبدیل به برده شده اند. همینطور امکان نداشت تاریخ اسلام را به آنها فهماند و گفت اگر در زمانی دارای احترام بودید بخاطر شرایط زمانی خاصی بوده که امروز دیگر موجود نیست. نمیشد به آنها گفت ان روز ها دیگر به پایان رسیده و هرگز باز نخواهند گشت . اگر میگفتیم برخوردی وحشیانه میکردند و باید از این موضوع پرهیز میکردیم.
۳- از چیز دیگری که نگران بودیم این بود که امپراتوری ایران و عثمانی، ممکن بود متوجه شوند که ما آنها را مانیتور میکنیم. با توجه به اینکه زیر نظر ما بودند ولی در عین حال دولتهایی بودند بسیار ثروتمند، با ارتشی قوی و قدرتی فراگیر. بنابرین همیشه امکان نقش بر آب شدن نقشه ما وجود دشت.
۴- در مورد دانشمندان اسلامی بسیار نگران بودیم. دانشمندان ایرانی و عثمانی موانع بزرگی در سر راه ما بودند زیرا هرگز حاضر نبودند اصولی را که به ان معتقد بودند زیر پا بگذارند. آنها لذات دنیوی را با ان بهشتی که قران به آنان وعده داده بودعوض نمیکردند. مردم نیز پشتیبان آنان بودند. حتی عثمان و پادشاه ایران هم از آنان میترسیدند. سنی های عثمانی هرگز به اندازه شیعه ایرانی به دانشمندان وفادار نبودند. ایرانیان دانشمندان خود را مقدس میدانستند و برای آنان احترام خاصی قائل بودند زیرا خود تمایلی به کتاب خواندن نداشتند و اینکار بعهده دانشمندان خود میگذاشتند. پس ما هیچ راهی برای تطمیع و از راه بدر کردن آنان نداشتیم.
رازی، جرجانی و ابن سینا نمونه هایی از آنان بودند.
{{برنارد لوئیس درباره این مراکز علمی و دانشجویان آنها میگوید:
در دوران طلایی اسلام، خلیفه به عنوان شخص اول روشن بین و متمدن، برای نخستین بار، دانشجویان و محققین مختلف را از سرتاسر دنیا مثل چین، هند، خاورمیانه، شمال آفریقا، اروپا و آسیای میانه گرد هم جمع نمود و شورای علمی قدرتمندی تشکیل داد.}}
ادامه خاطرات همفر: تمام این مسائل مارا واداکرد تا میتینگ های متعددی را برنامه ریزی کنیم و نقشه های مختلفی را طرح ریزی نماییم ولی هر بار با شکست مواجه میشدیم. گزارشهایی که از جاسوسان خود دریافت میکردیم همه نا امید کننده بودند ولی امید خود را از دست نمیدادیم چون ما انگلیسیها مردمی هستیم که عادت داریم نفسی عمیق بکشیم، صبر کنیم و اگر از در وارد نشدیم، دست از تلاش برنداریم و از پنجره وارد شویم.
تا اینکه روزی وزیر مستعمرات شخصا و بهمراه چند متخصص، در یکی از کنفرانس های ما شرکت کرد. ۲۰ نفر در ان جلسه شرکت داشتند. کنفرانس ۳ ساعت طول کشید و بدون رسیدن به نتیجه ای قابل قبول به پایان رسید. ناگهان کشیشی گفت: نگران نباشید! قدرت مسیح و طرفدارانش تنها پس ۳۰۰ سال شکنجه بود که تثبیت شد. از امروز تا ۳۰۰ سال آینده وقت داریم تا با ایمان قوی و صبر زیاد خود را مسلح کنیم، تمام راههای ارتباطی و گفتاری را در اختیار خود بگیریم و ضدیت را در میان این بی ایمانان مسلمان منتشر کنیم تا ظرف ۳۰۰ سال آینده همانجا باشیم که مسیح پس از ۳۰۰ سال بعد از ظهورش بود. باید هدف خود را بشناسیم و لحظه ای چشم از آن برنداریم حتی اگر رسیدن به آن قرنها طول بکشد. کافیست پدران به خاطر فرزندان کار کنند و به پیش روند.
گفته این کشیش مانند جرقه روشنایی بود که میگفت "یافتم یافتم". با این ایده کنفرانس دیگری برگزار کردیم که دیپلمات ها و افراد مذهبی از روسی و فرانسه هم بهمراه انگلیسی ها شرکت داشتند. طرحی ریختیم مبنی بر شکستن مسلمانان به قبیله ها و گروه های کوچکتر و تزریق عقاید مسیحی در آنان به منظور مسیحی گری. مانند آنچه در اسپانیا اتفاق افتاد. ولی نتایج آنچنان که انتظار داشتیم نبود. شاید بهتر بود از درون همان اسلام، شاخه یا شیوه ای نو و افراطی میساختیم تا به هدف نزدیک شویم.
ازجا کندن ناگهانی درختی که به خوبی ریشه دوانده کار دشواری است. ولی باید به سختی کار میکردیم و به هدف میرسیدیم. شرایط بد غرب و شرق به محمد کمک کرده بود و موجب پیروزی او شده بود ولی آن شرایط سپری شده بودند. با تلاشهای پیگیر وزارت ما، مسلمین در حال سقوط بودند. وقت آن بود که جایگاهی را که در طول قرنها از دست داده بودیم، باز پس گیریم . این دولت بریتانیای کبیر بود که آن اسلام را نابود میکرد و چیزی دیگر بر جای آن مینشاند.....
ادامه این مطلب را در قسمت دوم بخوانید..
No comments:
Post a Comment
Note: Only a member of this blog may post a comment.