Wednesday, December 5, 2012

اعترافات سهمگین سر همفر، جاسوس انگلستان در خاورمیانه مقارن با امپراتوری عثمانی ....بخش سوم ۳-





PART THREE

آغازمهندسی اسلام ابزاری توسط انگلستان !!!
اعترافات سهمگین سر همفر، جاسوس انگلستان در خاورمیانه مقارن با امپراتوری عثمانی ....بخش سوم

.در قسمتهای قبل خواندیم چطور انگلستان به فکر از هم پاشیدن امپراتوری عثمانی و ایران افتاد و به همین منظور جاسوسان خود را گسیل کرد تا  بدرون توده مردم نفوذ کنند و در طی سالیان متمادی و در نهایت صبر و حوصله و با یاد گرفتن زبان، قران و قوانین اسلامی، از آداب و رسوم وعلایق و نقطه ضعف های آنان آگاه شوند. از آنجاییکه در آن زمان مذهب اسلام حاکم بر این سرزمینها بود و در عمق جان مردم نفوذ کرده بود، شناخت اسلام  به معنای شناخت توده و  نخستین الویت محسوب میشد و این همان شد که جرقه  قدرت و توانایی اسلام را در به استثمار کشاندن کشورهای زیر سلطه و قدرت مخرب آن را در ذهن انگلیس روشن نمود.  در این بخش شاهد آموزشهای فکری به جاسوسان و نحوه تفکر دولتمردان انگلیس درباره کشورهای دیگر از جمله ایران هستیم. کشورهایی که با بیشرمی و وقاحت تمام  خونشان را در شیشه، دستشان را در جیبشان فرو میکنند و برادر را به جان برادر میاندازند....ننگ و نفرین ابدی بر استعمار پیر و راحت طلب انگلیس و خواب خرگوشی ملتهای مستعمره.." ما انگلیسیها مردمی متمدن هستیم"!! تف بر تمدن ننگین شما  دریوزگان بیچاره..زنده باد کوروش و تمدن ایرانی که دراوج قدرت، دست به جان و مال کسی دراز نمیکند...

خاطرات همفر..بخش سوم:
دوستان من قبل از من به لندن برگشته بودند و دستورات جدید را قبل از من دریافت کرده بودند. به من نیز به محض ورودم دستورات جدید داده شد.  متاسفانه تنها ۶ نفر از آن ۹ نفر، بازگشته بودند و این بسیار ناراحت کننده بود. یکی از آنان آنطور که منشی وزارتخانه میگفت، در مصر ازدواج کرده و تشکیل زندگی داده بود ولی جناب منشی نگرانی از بابت وی نداشت چون آن شخص به ما خانت نکرده بود و همچنان نگهدارنده رازهای دولت بود. شخص دوم که روس تبار بود، به روسیه رفته بود و در آنجا مانده بود و این نشان میداد که او در زمانیکه برای ما کار میکرده هم جاسوس روسیه بوده و این  موضوع  بود که وزارتخانه را بسیار نگران میکرد. شخص سوم در نزدیکی بغداد بیمار شده و درگذشته بود و رد شخص چهارم را تا شهر صنعاء  در یمن گرفته بودند ولی از آنجا به بعد هیچ نشانی از او در دسترس نبود.
وزارتخانه ناپدید شدن این ۴ نفر را یک فاجعه مینامید زیرا "ما انگلیسی ها ملتی متمدن هستیم که وظایفی بزرگ را درقالب جمعیتی کوچک، بهده داریم  و همین کم جمعیتی موجب میشود تا  روی تک تک  افراد، محاسبات بسیار دقیقی انجام بدهیم."
پس از تحویل تعدادی از گزارشاتم، منشی وزیر ترتیب برگزاری یک میتینگ را داد تا به موشکافی و بررسی  گزارشهای ۴ تن از ما در کنار هم بپردازد. وقتی دوستانم گزارشهای خود را ارائه کردند، از یادداشتهای من نت های بسیاری برداشتند. وزیر، منشی و و سایر افراد حاضر در آن میتینگ از گزارشات من بسیار قدردانی کردند. با این وجود من  از نظر اهمیت گزارشات، نفر سوم شدم.
بیشک من در یادگیری زبانهای ترکی، عربی، فارسی ، قران و قوانین شرع بسیار موفق بودم  ولی هنوز نتوانسته بودم گزارشی را که در مورد نقاط ضعف امپراتوری عثمانی میخواستند، در اختیارشان قرار دهم. پس از اتمام جلسه، جناب منشی از من درباره علت این کوتاهی سوال کرد و من گفتم: از آنجاییکه وظیفه اصلی من یادگیری زبان ، قران و شریعت بوده، وقت دیگری نداشتم تا به این مهم اختصاص دهم ولی به شما قول میدهم که در ماموریت بعدی، شما را از این بابت سرافراز خواهم کرد. منشی پاسخ داد: "ما اکنون هم به تو  و تلاشهایت مفتخریم ولی آرزو داشتیم که تو نفر اول در ارائه بهترین گزارش میبودی" .
منشی همچنان ادامه داد: "همفر، ماموریت بعدی تو شامل این دستور العمل هاست
۱- کشف نقاط ضعف دشمن. نقاط ضعف مسلمانان  به گونه ای که بتوان درون روح و جسم آنان  وارد شد و آنان را از درون هدایت کرد و اتحاد و وابستگی ارگان های آنان را از هم درید. این براستی  بهترین راه شکست دادن  دشمن است.
۲- ازلحظه ای که این نقاط  ضعف را تشخیص دادی و به هدف خود رسیدی، موفق ترین مامور مخفی دولت انگلستان لقب خواهی گرفت و مدال افتخار خود را شخصا از دربار دریافت خواهی کرد.
مدت ۶ ماه در لندن توقف کردم. با دختر عمویم ازدواج کردم . من ۲۲ سال داشتم و او ۲۳ سال. دختر بسیار زیبایی بود با هوشی متوسط از یک خانواده معمولی. آن ۶ ماه، شادترین و لذتبخش ترین دوران زندگی من بود. همسرم باردار شد و منتظر میهمان کوچک خود بودیم که دستور ترک لندن به مقصد ایران را دریافت کردم.
دریافت این فرمان در شرایطی که منتظر بدنیا آمدن فرزندم بودم  بسیار غمگینم کرد. ولی اهمیت کشورم و عشق به وطن فراتر از ان بود خصوصا که اینبار در صورت موفقیت، دارای شهرتی سراسری هم میشدم که این موفقیت بعنوان یک شوهر و پدر نیز، افتخاری خانوادگی محسوب میشد و برای آنان نیز پرستیژ و قدرت فراهم میکرد. بنابرین بدون لحظه ای درنگ فرمان را پذیرفتم و تلاش همسرم را که میخواست تا تولد فرزندمان صبر کنم، بی نتیجه گذاشتم.  به وزارتخانه رفتم و دستورات نهایی را گرفتم.
۶ ماه بعد در شهر بصره واقع در عراق، متعلق به امپراتوری ایران بودم. شهری که بخشی از مردم ان سنی مذهب و بخشی شیعه بودند. جمعیت ان متشکل بود از اعراب، ایرانی ها و شمار کوچکی مسیحی. اولین بار در زنگی من بود که با ایرانیها ملاقات میکردم. اجازه دهید تا آنها را از نقطه نظر شیعه و سنی بودن بررسی کنم نه  از دیدگاه ایرانی و عرب.
شیعه کسی است که علی ابن ابیطالب را مولای خود میداند و به ۱۲ امام اعتقاد دارد که فرزندان و نوادگان او هستند. آنها میگویند که محمد خود، علی را به جانشینی انتخاب کرده ولی از دید من عجیب است چون محمد در زمان خود چگونه میتوانسته بداند و پیشبینی کند که حسین ۸ نوه و نتیجه خواهد داشت؟ اگر کسی از آنان چنین پرسشی کند میگویند چون محمد پیامبر خداست آینده را میدانسته ولی اشکال اینجاست که برای یک مسیحی، پیامبر بودن محمد خود در شک و تردید است چه برسد به پیشبینی آینده. بخصوص آنکه درعین بیسوادی کتابی عجیب و غریب را با خود آورده که شامل قوانین و دستوراتی است. چطور چنین چیزی ممکن است؟
سنی ها در عوض، معتقدند مسلمانان بعد از محمد، ابوبکر، عمر و عثمان را لایق دانسته اند تا خلیفه مسلمین باشند. اختلافاتی از این دست در واقع در همه مذهب دنیا وجود دارد. امروز عمر و بقیه در قید حیات نیستند و مسلمین اگر هوشیار باشند اختلافاتی اینچنین را باید کنار بگذارند ولی وقتی در یکی از جلسات داشتم راجع به این موضوع صحبت میکردم،  یکی از جاسوسان با تجربه با تحکم گفت: وظیفه تو تشدید همین اختلافات بین شیعه و سنی است نه رفع و رجوع آنها پس متوجه اشتباه خود باش"
بخاطر دارم قبل از ترک لندن، منشی وزیر مرا خواست و گفت" همفر..باید بدنی خدواند  هابیل و قابل را متفاوت خلق کرد. بنابراین گونه های بشری با هم متفاوتند و باید متفاوت بمانند. این تفاوت ها و اختلافات باید ادامه یابند تا روزیکه مسیح ظهور کند. بنابر این تفاوتهای نژادی، قومی، منطقه ای، ملی و مذهبی جزو ضروریات طبیعی زندگی بشرند و باید برجا بمانند. هیچکس نباید در جهت یکسان کردن مردم جهان قدمی بردارد چون این خواست خداست. متوجه شدی؟"
"وظیفه تو یافتن این تفاوتها  است. هرچقدر بتوانی به اختلافهای بین آنان شدت بخشی و تکنیکهای آن را بیابی، خدمت بزرگتری به کشورت انگلستان انجام داده ای."
وی همچنان ادامه داد: " ما انگلیسی ها مردمی هستیم که باید در رفاه  بوده و از زندگی لوکسی برخوردار باشیم. اشرافیگری چیزیست که به ان عادت کردیم و این تنها با شرارت، گمراه کردن، تفرقه انداختن و به جان هم افتان مردم مستعمرات ما و کشورهایی که به آنان چشم داریم، بدست می ید.  تنها با بوجود آوردن چنین شرایطی قادر خواهیم بود امپراتوری عثمانی و ایران را سرنگون کنیم . در غیر این صورت چگونه ملتی با جمعییت بسیار کم میتواند ملتی بزرگ و پر جمعیت را تحت فرمان خود بگیرد و بر آنان سلطه یابد؟
بگرد ببین پاشنه آشیل در کجاست . با تمام  توانت بگرد و به محض اینکه ان را یافتی، هدف قرار بده. بدان که امپراتوری های عثمانی و ایران به نقطه اوج خود رسیده اند و زمان سقوط آنان  نزدیک است. پس نخستین کار تو شوراندن مردم بر ضد دولت و دستگاه است. تاریخ نشان داده که منشا اصلی تمامی انقلابهای دنیا، شورش مردم است پس اگر میخواهیم دولتهای آنان را سرنگون کنیم تنها باید به دست خود مردم آنان انجام دهیم و تنها راه ان تحریک آنان از درون است. آنگاه که همبستگی شان در هم  شکست و محبت و همدردی بین آنان از میان رفت و جای خود را به تنفرهای مسلکی و قومی داد و آنگاه که عده ای از درون آنان دچار توهمات جاه طلبانه و خود سرانه شدند، نیروی مقاومتشان در هم خواهد شکست  و آنجاست که براحتی نابودشان میکنیم." 

No comments:

Post a Comment

Note: Only a member of this blog may post a comment.